شنبه، 1 اردیبهشت 1403
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 140

ره یافتگان وصال

زندگينامه شهيد نظرعلي نظري(احمدآباد)

ازامام دست برندارید و همواره پیرو رهبر و پیرو خون و پیام شهیدان باشید و سخنان امام رابادل و جان گوش کنید و فرمان او را بپذیرید چرا که او نایب برحق مهدی است

تهيه كننده : نورالدين احمدي

بالاگريوه -درسال 1346درروستای احمدآبادازتوابع شهرستان پلدخترکه یکی ازروستاهای دوردست ومحروم این شهرستان می باشدچشم به جهان گشود.
ازآنجاكه اولین غنچه ي نوشكفته ي خانواده بودپدرومادرعلاقه شديدي به اوداشتند.
همیشه باکودکان همسن وسال خودمهربان بود وهمه او رادوست می داشتندوهمیشه بااو بازی می کردنددرشش سالگي درمدرسه عشایری این روستاثبت نام نمودو به یادگیری علم ودانش پرداخت ومرتب درس خودرامی خواندویکی ازشاگردان ممتازکلاس بوددوران تحصیلات ابتدایی راباموفقیت به پایان رسانیدودوره راهنمایی رادرشهرستان خرم آبادآغازنمودودراین سال علاقه به جبهه داشت ولی به علت کمی سن نتوانست باکاروان راه حق وعدالت راهی جبهه شوددرسال دوم راهنمایی باروحیه قوی وایمان پرازشوروشوق خودبراي اولين بارراهی میادین نبردشدودرآنجا فعالیتهای گوناگونی داشت همانطورکه همرزمان وی تعریف کرده اندازجمله فعالیت مذهبی وعلاقه به برگزاری نماز جماعت ودعای کمیل داشت وسه ماه درمیادین به نبردعلیه مزدوران پرداخت وجهت شرکت درامتحان سال سوم اسلحه به دست همرزمان میدهدومی آیدتادرسنگرمدرسه حاضرشودوسنگرمدرسه خالی نماندوایشان طوری ایمانش قوی بودکه نمی گذاشت یکی ازدوسنگرخالی باشددرسنگرمدرسه بادرس خواندن ودرسنگردفاع ازمیهن بااسلحه دفاع می کردوسال سوم راهنمایی راباموفقیت به پایان رسانیدوسال اول دبیرستان راشروع نمود چندماهی درسرکلاس بودباعلاقه ای که داشت دوباره به جبهه رفت وبه مبارزه علیه دشمنان پرداخت تا اینکه درعملیات شاخ شميران شرکت می کند ودیگر خبری ازوجود مقدس نامبرده نبود.

وصیتنامه شهید نظرعلی نظری  

انالله و انا علیه راجعون-بازگشت همه به سوی خداست
باسلام ودرودفراوان حضوررهبرکبیر انقلاب اسلامی امام خمینی وباسلام ودرودبرکلیه شهیدان گلگون کفن راه خدامن به عنوان یک بسیجی برای رضای خداوبرای جنگیدن درراه اوبادشمنان انقلاب ودشمنان اسلام آمده ام وبه رهبرخودوحضرت اباعبدالله لبیک گفته ام وبه پدرومادرخوداین وصیت رادارم که اگرمن کشته شدم درمصیبت من گریه وناراحتی نکنندوسیاه نپوشندودرهنگام کشته شدن من احساس ناراحتی نکنندهمواره به یادخداباشندوسپاس نعمتهای اورابه جای بیاورندوخدای ناکرده دست ازامام برندارندوهمواره پیرورهبروپیروخون وپیام شهیدان باشندوسخنان امام رابادل وجان گوش کنندوفرمان اورابپذیرندچراکه اونایب برحق مهدی است وواقعاً راه خدارامی پیمایدوادامه دهنده راه شهیدان است وشمابرادران وخواهران عزیزم درمصیبت من گریه وزاری نکنیدوهمواره پیروخط رهبرباشیدوهرگزرازونیازباخداراازیادنبریدوهمواره باپدرو مادرمان مهربان ودلسوزباشیدوبامهربانی ومحبت باآنهارفتارکنیدوبجزراه حق راه دیگریرانجوئیدوهمواره بادشمنان خدادشمن باشیدوبادوستان خدادوست باشید.من ازامت مسلمان ومحروم ایران وکلیه مستضعفین ومومنین مردم همیشه درصحنه ایران میخواهم که همواره وحدتشان راحفظ کنندوهمیشه به جان امام ورزمندگان دعاکنندوتاآخرین قطره خون وتاآخرین نفس دست ازاوبرندارندوهمواره فرمان برداراوباشندای امت مسلمان ایران وحدت داشته باشیدودهان منافقان وکوردلان راخردکنیدوهمواره ازاین بازوان محکم امام حضرات آقایان خامنه ای ورفسنجانی حمایت کنیدوقدرشان رابدانیددعاکنیدکه ظهورمهدی سریعترشودوانشاءا...تانابودی صدام وآزادسازی قدس ونابودی کلیه ابرقدرتهادست ازسراین جنایتکاران برنداریم.والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خاطرات شهید نظرعلی نظری به نقل از برادرشهید :
«تشییع جنازه»
دوسه ماه قبل ازپیداشدن جنازه شهیدنظرعلی نظری درزمستان سال 1376وقتی که درشهرستان خرم آبادمشغول درس خواندن بودم یک شب درخواب دیدم باچندنفرازدوستان به زیارت مشهدمی رفتیم ولی من ازقافله عقب ماندم وبا اسبی که برآن سوارشده بودم راه راگم کردم وبه طرف قصري زیبامی رفتم که یک پسربادختری کوچکترازمن گفتنداین قصرمتعلق به شماست که ازخواب بیدارشدم.در تابستان سال 1377که جنازه شهیدپیداشددرست درهمان روزی که دوستانم به زیارت مشهدمقدس رفته بودندمن هم همراه بادیگرمردم روستادرتشییع جنازه شهیدنظرعلی نظری شرکت کردیم وتعبیراین خواب راشخصاً مشاهده کردم.
دریکی ازنامه های شهیدکه رسیده بودیکی ازتوصیه های اوبه مادرم این بودکه به اوسفارش کرده که مادری باش مثل حضرت زینب.
پاییزسال64بودکه همراه برادرم اللهیارنظری گوسفندان راجهت چرامیخواستیم به کیکمستان بزرگ ببریم این درحالی بودکه دیروزوروزهای قبل ازآن باران باریدوآب رودخانه چری مقداری گل آلودبودوخطرحمل گوسفندان راهم داشت برادرم گوسفندهاراهمگی صحیح وسالم ازرودخانه عبوردادجزیک گوسفندکه آن راآب بردومن ازترس ازرودخانه عبورنکردم وبه خانه آمدم وجریان رابه مادرم گفتم ومادرم چون کسی درخانه نبودبه سراغ برادرنظرعلی رفت که درآن ایام جهت مرخصی ازجبهه برگشته بودوایشان قبول کردندو همراه بنده جهت عبورگوسفندان ازرودخانه درهنگام برگشت به خانه همکاری کردندودرحین عبورگوسفندان یکی دوتاازبزغاله هادرگودی بسیارعمیقی فرورفتندکه ایشان با فداکاری ضمن اینکه لباسهایش خیس شده بود آنها را نجات دادند.
به نقل ازعموزاده شهیدجناب آقای علی یارنظری:
حدوددو ماه ازاعزام شهیدنظری به جبهه های نبردحق علیه باطل نگذشته بودکه به مرخصی آمدندوبنده هم به دیداروی رفتم.ایشان پس ازاحوالپرسی شروع وتوصیف صحنه های درگیری وعملیاتی جبهه هانمودوآنقدردقیق وباظرافت صحنه جبهه وعملیات راتوصیف کردکه بنده خیال کردم که همراه ایشان درعملیات هستیم ویکباره باصدای خیالی یک خمپاره بی اختیارازجاپریدم.درآن حال شهید دستم راگرفت ومراآرام نمودوعکسهایی ازصحنه عملیات وجبهه نیزبه من نشان دادوهمینطورتعریف وتوصیف ایشان باعث شدکه بنده نسبت به جبهه و جنگ علاقه شدیدی پیدا کنم.
به نقل ازدبیر زبان انگلیسی جناب آقای کرمعلی نظری:بعنوان یک خاطره هرسال عاشورابه عنوان مداح اهل بیت نسبت به مداحی وبرپانمودن خیمه امام حسین(ع)همیشه پیشقدم وپیشروبچه هابودوهم اکنون عزاداران حسین نیزبه یادشهیدنظری درزادگاه وی سعی دربهتربرپانمودن مراسم عاشورای حسینی می نمایند.
به نقل ازفرمانده شهیدنظری جناب آقای اسداله میرهاشمی ظهربودهمه بچه ها برای ناهارجمع شده بودندولی دیدم که خبری از شهیدنظری نیست بعدازمدتی شهیدنظری خسته ودرحالی که عرق روی پیشانیش بودبرگشت گفتم نظرعلی کجابودی گفت دنبال دوتاعراقی بوده ام می خواستم آنهارااسیر کنم وچون فشنگم تمام شده است آمده ام که فشنگ بردارم وبروم آنهارااسیرکنم که من نگذاشتم برودچون به اوگفتم انهاممکن است تورابکشندویااینکه چون دورمی شوی ممکن است برادران خودمان خیال کنندتوعراقی هستی وتو رابکشند.
شهیدنظرعلی نظری خودش مداح اهلبیت بودوهرساله درماه محرم خودش علم میبست واووخدایارواسداله محمدي نژادوشهیدصیدمرادفریدونی مداحی می کردند دریکی ازسالهای 62و63 که داشتندسینه می زدندوچون مسجدنبودآنهاداخل مدرسه داشتندسینه می زدندکه یکی ازبچه هابه نام الهیارداشت بی نظمی کردکه اورا بیرون کردندوچون الهیارپشت درکلاس مدرسه داشت گریه می کردصدای اورادرنوارضبط شده گوش مي دادکه نشانی ازنظم وترتیب وعلاقه سیدالشهدامی باشد.ازواقعیت های بارزبرادرم که درآخرین مرخصی خودم شخصاًبه چشم دیدم این بودکه درسال64یعنی آخرسال 64درزمستان به مرخصی امدچون من موقع کلاس دوم ابتدایی بودم که برادرمشهیدنظرعلی ازجبهه مرخصی گرفته بود.2یا3روزبیشترمرخصی گرفته بودیعنی درخودمحله قلعه نصیر2یا3روزبیشترنمی شدآن روزهمراه مادرم کودهای حیوانی راباتراکتوربردندودرزمینی که اطراف خانه مان است ریختندوتاخود شب کارمی کردندمن سرکلاس بودم وچون بیش ازحدعلاقه به برادرم داشتم ازخدامی خواستم که زودترزنگ کلاس بخوردزنگ کلاس که خوردتاخانه دوان دوان امدم ولی موقعی ای که آمدم شهیدتوی خانه نبودوداشت توی زمین کودهای حیوانی راپخش می کردمن هم چون بعدازظهربرنامه درسی داشتم بعدازظهرهم سرکلاس رفتم عصرکه برگشتم خورشیدغروب کرده بود.برادرم آمدولباسهای بسیجی اش راشست و طنابی درخانه انداخت ولباسهاراروی آن انداخت صبح زودازخواب بیدارشدونمازش راخواندوچون محله مادو تاماشین بیشترنداشت ماشینهاآمدندودرحالیکه لباسهاکاملاًخیس بودندآنهاراپوشیدوآن خاطره ای شدبرای من که برادرم چقدرعلاقه به جبهه داردبا اینکه زمستان لباس خیس رامی پوشد.
مجموعه خاطرات به یادگار مانده راجع به شخصیت شهیدنظرعلی نظری
اولین خاطره ازپدرشهیداست که چنین می گوید:هنگامی که پسرم ازجبهه به مرخصی آمدبه من گفت چراهنوزبابرادرت دشمن هستی هرچه زودتربایدبه خانه اش بروی وازاوعذرخواهی کنی مگرنمی دانی که مومن نبایدبابرادرمومنش بیش ازسه روزقهرباشد ولی من قبول نکردم وراضی نبودم که پسرم به خانه عموش روداماسرانجام بااصرارزیاد دست مراگرفت وماهردوبه خانه برادرم رفتیم و با شادی وخوشحالی همدیگر راملاقات نموده و ازآن روزبه بعد طوری رفتارنکردم که برادرانم ازمن ناراضی باشند.
دومین خاطره از مادر شهید است که می گوید:
دومین سال بودکه پسرم تازه ازجبهه آمده بودولحظه ای که پسرم داخل منزل شدمن داشتم نمازمی خواندم بعدازاینکه نمازتمام شدمانندهمیشه بااخلاق مهربانش بامن احوالپرسی کردولی من به اوگفتم چون بدون اجازه من وپدرت به جبهه رفته ای خوب نیست باتو صحبت کنم پسرم درجواب من گفت اجازه شماحق است ولی جبهه نبردهم اکنون اجازه پدرومادرنمی خواهددوباره به پسرم گفتم تو اگردرجبهه دست یاپایاعضوی ازبدنت قطع شودآن وقت به چه دردی می خوری؟پسرم گفت من تمام بدنم رادرراه خدا هدیه می کنم تادرآخرت شفاعت اهل بیت نصیبم گردد.
خاطره ای ازآقای حیاتی همسنگرشهیدنظری درحین عملیات من وآن شهیدبزرگوارباهمسنگربودیم که بعلت درگیریهایی که درآن موقع بود کمربندم پاره شدواینبارهم مثل همیشه آن شهیدجوانمردی خودرابه نمایش گذاشت وکمربندش رابه من هدیه کردومن به او گفتم حالاکه کمربندخودت رابه من داده ای خودت چکارمی کنی پس ایشان بابیانی متین وزبانی شیرین گفت که اگرمشکل شما برطرف شودمن هم مشکلی نخواهم داشت.
خاطره ای ازآقای بهاروندکه ازبستگان شهیدبودودرجبهه همسنگربودند:درآنزمان آن شهیدبزرگوارمسئول تدارکات نظامیان بودکه بنده که ازاقوام ونزدیکان شهید بودم پیش اورفتم وازاوخواستم که بعنوان فامیلی وآشنایی یک جوراب اضافی به من بدهداما ایشان ازاین کارخودداری کردوگفت درست است که توفامیل من هستی امااینهامال بیت المال هستندوهرگزاین کاررانخواهم کردچراکه درآخرت من باید جوابگو باشم نه شما و این کاری بس دشوار است.
خاطره ای دیگر ازاینجانب که مسئول جمع اوری خاطرات شهیدهستم درچندسطرذیل ازنظرتان می گذرد.
روزی آن شهیدسعیدتازه به مرخصی آمده بودمانندهمیشه قبل ازاینکه مابه دیداراوبرویم اوزودتربه خانه مامی آمدبعدازسلام و احوالپرسی شروع به توصیف ازجبهه هامی کردودرآن زمان بنده دانش آموزسال سوم راهنمایی بودم وشهیدنظری طوری جبهه و حال وهوای بسیجیان راتوصیف می کردکه من احساس می کردم که درجبهه هستم وتمام صحنه های عملیات ازنظرم درخیال می گذشت وحتی صدای خمپاره وتیربارها رانیزمی شنیدم بنابراین من علاقه و شوروحال خاصی نسبت به جبهه هاپیدا کردم.
خاطره ای دیگردرموردشهیدنظریپرویزیوسفی دایی شهیدنظری ازاوپرسیدم چرا میروی به جبهه نمی ترسی شهیدشوی یاممکن است عضوی ازبدنت راازدست بدهی درجبهه چه کسی به دادتومی رسدوآن شهیددرجواب گفت من هم می خواهم به جبهه بروم که یاشهید بشوم یاعضوی ازبدن خودرادرراه خدا ازدست بدهم.

دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید