جمعه، 10 فروردین 1403
جهاد و مقاومت / گزارش
شناسه خبر: 1344
  • 0

بازنشر/ دلنوشته های رزمنده ای ازپلدختر

خاطراتی از رزمندگان پلدختردرعملیات فتح خرمشهر

خاطراتی ازبروبچه های پلدخترجمعی گروهان شهیدرحیمی، گردان جندالله ازتیپ المهدی،به یادروزهای حماسه وخون به قلم نورالدین احمدی

**این مقاله درتاریخ31اردیبهشت سال83ودرآستانه سالروزعملیات آزادسازی خرمشهربه قلم نورالدین احمدی منتشرگردیده ، و اکنون به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس بازنشر می گردد.

خاطراتی از رزمندگان پلدختری (گروهان شهید رحیمی، گردان جندالله جمعی تیپ المهدی) درعملیات فتح خرمشهر

 

خوشا روزی که گرم جنگ بودیم              میان رنگها بی رنگ بودیم

دل هرکس شهادت را طلب داشت           حدیث عشق ومستی را به لب داشت

خوشا تنهائی شب های سنگر                که دل بود وتمنا بود ودلبر

                                          ****

زمانی افتخار دستهامان زخم و تاول بود            زمانی مشکل واندوهمان با گریه ای حل بود

زمانی آن چنان خندان بسوی شعله می رفتیم     که آتش هم درآن شوراهورایی معطل بود

زمانی هرچه را منطق نشان می دادردکردیم       هرآنچه عشق می فرمودمثل وحی منزل بود

ولی امروز ازآن شور و نوا آیا نشانی هست ؟        خدایا کاش حال و روز ما مانند اول بود

 

عیدنوروزسال 62به همراه عده اي ازبهترین جوانان پلدختر.پس ازطي يك دوره آموزشي كوتاه درپادگان حمزه سیدالشهدا خرم آبادعازم اهواز شده وبرای توجیه عملیاتی درپادگان ومنطقه ای بنام سپنتامستقرشدیم چندروزی را درآنجا بسر بردیم و چون استان ما هنوز یگان رزمی مستقل تشکیل نداده بود درقالب گروهان شهیدرحیمی،جمعی گردان جندالله ازتیپ المهدی سازماندهی شدیم .

 

باتوجه به سابقه دردکلیه ای که داشتم،کلیه هایم به شدت دردگرفته بود.به شهیدجمشیدسلیمانی که احترام خاصی دربین بچه ها داشت،گفتم آقاجمشیدبایدهرطورشده فکری به حال این کلیه هابکنیداین کلیه هابه خیال خام خودمی خواهند مرا ازشرکت درعملیات محروم کنند،ولی اگرهردوراهم دراین پادگان جاگذاشته ام درعملیات شرکت میکنم جمشیدخنده ای کرد و گفت :اجازه چنین کاری به کلیه هات نمی دیم.مرابرآمبولانسی سوارکردوبه بیمارستانی صحرائی برد.خلاصه دردکلیه هام آرام گرفت.و یکی دو روزبعد بانگ رحیل و زمزمه عملیات به گوش رسید .

 

 شهیدفتح الله چراغی پیش نمازومداح گروهان بودوبقیه چون شمعی دوراوحلقه میزدیم که به نوای دلنشین(هرکجا هستی بیاتاج سرمایی)اوکه ازعمق جانش برمی آمدپاسخ داده وسینه میزدیم ازمهدی فاطمه استمدادمی طلبیدیم.شهید اسدالله بیرانوند مرد تقریبا مسنی که بچه های خردسالش رادرروستای سراب حمام رها کرده بودو به عشق حسین بن علی (ع) به فرمان امام (ره) درجمع کاروانیان کربلای حسینی حضور یافته بود قوت قلبی برای بچه های رزمنده بود .

 

شهیدکاوه فنی نیزکه سن وسال بیشتری داشت به همراه شهیداسدالله بیرانوندبه بچه هادلداری میدادندوآنهارابه مقاومت و پایمردی فرامی خواندند.او نیزازروستای تنگ فنی بارهاکردن کسب وکارو کشاورزی وزن وفرزندان خودرا به قافلة حسینی رسانده بود.

 

تبسم های عارفانه جمشید سلیمانی به بچه ها آرامش می داد فریادهای تشویق کننده و درعین حال مظلومانه شهید ایرج عیدی نژاد درزیرنورمنورهای دشمن روحیه بچه هارادو چندان می کرد. درحالی که در فاصله بسیارکمی از تیربارچی عراقی ها بصورت سینه خیز درحال دور زدن دشمن و نزدیک شدن به سنگرهای مستحکم آنها بودیم .شهیدعیدی نژاد برای تقویت روحیه بچه هادرهنگام پرتاب منور دشمن درتاریکی شب می گفت:بچه هاحالا کتاب دعاتون رابازکنیدوزیارت عاشورا بخوانید .

برادرجانباز ملک حسین تقوی درهمان ابتدای شروع عملیات پاهایش مورداصابت ترکش خمپاره قرارگرفته بود.نگران از اینکه امکان همراهی بابچه ها تا پایان عملیات برایش مقدور نبود می گفت : اگرمرا جا بگذاریدگرگها مراخواهندخورد و با گفتن این جملات می خواست هر طور شده تا آخر عملیات درکنار بچه ها باشد .

 

 

برادر بسیجی عصمت مرادی که بعدا مفتخربه پوشیدن لباس مقدس پاسداری شدٰ درحالی که درنزدیکی بنده درازکش کرده بود براثر اثابت ترکش خمپاره کلاه آهنی اش چندمتری آن طرف ترپرتاب شده بود برسرمن فریاد می زد بخدا اون سرمنه که ازبدنم جدا شده ومن که خنداندن بچه های رزمنده ودادن روحیه به آنهایکی ازوظایفم شده بود به او گفتم اگه سر تو ترکش برده پس این زبون بلندت کجاست که اینطوری بلبل زبونی می کنی ؟؟ واو باعصبانیت می گفت وقت شوخی نیست برو سرم رو بیار و من باخنده کلاه آهنی اش رابه او نشان دادم وگفتم خودت برواون کلة زبون درازتو بیار .

 

پس ازدو روزتعقیب دشمن ودرگیریهای تن به تن دراطراف خرمشهرو رسیدن به پل نو،خرمشهربه محاصره نیروهای اسلام درآمد،و پس ازبه اسارت درآمدن 19000نفر ازنیروهای دشمن و کشته و زخمی شدن 16000 نفر ازآنهایی که دل به حمایت غرب وشرق بسته بودند،بچه های رزمنده پلدختری اولین گروه از رزمندگانی بودندکه با اشک شوق وارد خونین شهرشده و به شکرانه این پیروزی درصف نمازجماعت مسجدجامع ایستادندوشهیدچراغی بلافاصله بردیوارهای مجروح آن مسجدجملات یادگاری نوشت،شهید کاوه فنی بربالای مناره مسجدپرچم باعظمت جمهوری اسلامی رابه اهتزازدرآوردو فریادالله اکبرسر داد.

 

درشب عملیات وقبل ازفتح کامل خرمشهر،به یکباره خودم رادرجمع ستونی ازرزمندگان دیدم که مسئول وجلودارآنهابا صدای بلندمیگفت :بچه هاما گم شده ایم نمی دانیم داریم به چه سمتی می رویم فقط به ستون یک حرکت کنیدو پشت سرمن بیاییدتا ببینیم چه می شود.بنده که برای اولین باربود درجبهه شرکت می کردم باخودم گفتم خوبه آخرین نفرستون باشم تا اگرخبری شدو یا خواستیم اسیرشویم راه فراری باشد.

 

همه آن نیروها که شاید درحد یک گروهان بودند از روی یک کانال پریده و به راه خود ادامه می دادند. بنده و مجتبی جودکی که آخرین نفرات ستون بودیم ،وقتی که به کانال رسیدیم ناگهان دو نفر را مشاهده کردیم که درگودالی که جای اصابت خمپاره بود کمین کرده بودند تا به محض این که آخرین نفرستون ردشد، ازپشت سر آنها را به رگبار ببندند.بلافاصله دایره ای از رگبار گلوله را دراطراف آنها شلیک کردم وقتی به آن دونفرنزدیک شدیم دیدیم که ازتکاوران مخصوص ارتش عراق هستند و ازبس ترسیده بودندفرصت نکرده بودندانگشتانشان را از روی ماشه تیربار بردارند.آنها بلافاصله بانشان دادن اینکه مامی خواهیم تسلیم شویم به من نزدیک می شدندودخیل دخیل می گفتندولی چون درآموزشها به ماگفته بودندکه درعملیات شبانه نبایداسیربگیرید،دخیل دخیل های آنان راه به جائی نبردو....سپس به سراغ تیربارآنان رفتیم ومشاهده کردیم یک نوار فشنگ حدودا هزار تایی برروی تیربار نصب و آماده شلیک بود وخلاصه اگر دیرجنبیده بودم الان خبری ازاین راوی نبود.

 

امابه نظربنده آنچه آن روزهاارزش بودومايه مباهات براي نيروهاي مردمي وبسيج،وازطرفي بهت وحيرت دشمنان ولبخند رضايت دوستان انقلاب راسبب شده بود نگرش بسيجي بود نگرش بسيجي يعني ايمان و اعتقاد و باور به اينكه اسلام يك مكتب رهائي بخش است،نگرش بسيجي يعني حركت درمسير ولايت وتحت فرمان رهبري الهي بودن،يعني باورداشتن خود،يعني ايستادگي خلل ناپذيردربرابرآمریکامصداق عینی شیطان بزرگ وهرنوع استكباروقلدري،يعني حركت آگاهانه در مسير ومشي عدالت طلبي وبسيج بخاطرداشتن اين نوع نگرش ارزشمندهمواره موردبغض وكينه دشمنان داخلي و خارجي بوده است و نقش مؤثر و كارآمد بسيج و نگرش بسيجي درهمه برهه هاي پس از انقلاب و حضور او درهمه ميدان ها همواره عامل رضايتمندي دوستان و علاقمندان به انقلاب و خشم و عصبانيت دشمنان بوده و انشاالله خواهدبود.

دسته بندی: جهاد و مقاومت / گزارش
تبلیغ

نظرات

    • همتعلی گنجی
    • 15 خرداد 1395 23:57
    • 0
    آن روز یحیی کاملا نورانی شده بود
    باسلام به همه شهداء و همسنگران شهداء و خانواده های محترم آنها، جناب آقای احمدی میخواهم خاطره ای از یکی از شهدائ والا مقام پلدختر که کمتر خاطره از ایشان در سایت ها و... درج گردیده نقل نمایم باشدکه موردقبول حق واقع گردد.
    سال 1365 به همراه تعدادی از برادران بسیجی از شهرستان پلدختر برای چندمین بار به جبهه ها اعزام شدیم (فکر کنم اواخر سال 64 بود) ما را ازطریق استان همدان و کردستان به منطقه ای در حدفاصل مهاباد و میاندوآب اعزام و در تیپ 110 شهید بروجردی و پادگانی به نام شهید بروجردی منتقل کردند در میان بسیجیان همراه  آقایان سید یدالله موسوی ، شاهپور دولتیار، نعمت دستیاری و... بودند اماشهیدی که میخواهم خاطره اش را تعریف کنم بسیجی محجوبی بود بنام یحیی (احیاء) طالبوندکه بنده اولین باربودبا ایشان آشنا شدم ولی انگار سالها بود همدیگر را میشناختیم ....چند روز قبل ازشلوغ شدن و پاتک عراق در حاج عمران اینجانب به همراه آقای موسوی و طالبوند و دولتیار و چندنفر دیگر ازبسیجیان پلدختر با دستور فرمانده گردان بنام سیفی که بچه شیراز هم بود در منطقه حاج عمران بعدازشهر پیرانشهر درنزدیکی مقری ازواحدهای ارتش انتقال و در زیرچادری مستقر شدیم و دستور دادند که در اینجا بایستی مقر ایست و بازرسی دایر گردد که تا آن وقت ما از جریان اطلاع نداشتیم و خیلی هم از دست فرمانده گردان عصبانی شدیم ... بگذریم
    چند روزی منطقه آرام بود بطوری که ما می رفتیم درکوههای اطراف و تفریح میکردیم اول تا یادم نرفته بگویم آقای موسوی سنش و هیکلش از ما بزرگتر بود و پخته ترهم بود چون یک شب ناخواسته یک نفر نا شناس به چادر ما مراجعه کرد و درخواست کرد شب را درچادر ما بماندو فردا برای گرفتن پایان خدمتش به مقر ارتش برود که آقای موسوی مشکوک شدو به ما گفت بچه ها مواظب باشید طرف مشکوک است و خودش هم سوزن تیر بارش را درآورد ضمن اینکه اگر اشتباه نکنم به مقر ارتش هم اطلاع داد که بعد از چند ساعت که ما هنوز نخوابیده بودیم از طریق حفاظت ارتش طرف را آمدن بردن و به ما هم گفتند مواظب باشیم  خلاصه ....
    پاتک عراق شروع شد و ما نصف شب از ترس توپخانه دشمن به یک سنگر نمور که از سقفش آب چکه میکرد پناه بردیم و هر طور شد شب را به روز رساندیم .
    اعتراضات و استغاثه های ما برای رفتن به خط مقدم شروع شد یک روز صبح یادم میاید آقای طالبوند رفته بود حمام صلواتی از دور که داشت میآمد حسابی نورانی شده بود خیلی به آن حالتش غبطه خوردم پسر شوخ و با مزه ای هم بود به شوخی بهش گفتم رنگش که گرفتی خدا بهت رحم کند راستی غسل شهادت کردی لبخندی زد و گفت ما از این سعادتها نداریم . گفتم یحیی حلالمان کن ما را هم شفاعت کن نمی دانم چرا اینها را گفتم ولی گذشت .بسیجیان لشکر 57 آمده بودن پیرانشهر با موسوی یا یکی دیگر از بچه ها رفتیم پیرانشهر شاید بتونیم انتقالی بگیریم برای لشکر ولی هر کاری کردیم نشد عده زیادی از بچه های پلدختر را دیدیم از جمله شهید علی حیدری ،شهید شکارچی و علی مینایی به هر حال هرچه این در و آن در کردیم موافقت نشد و ماناراحت برگشتیم حدود نزدیکای ظهر بود هنوز چهره نورانی و متبسم یحیی در جلوی چشمانم بود تا رسیدیم به مقر خودمان - این مطلب را یادم رفتم بنویسم که هواپیماهای عراقی به علت اینکه مقر ما در نزدیکی مقر ارتش (احتمالا توپخانه) بود ما را مورد حمله قرار میدادند _ تا پیاده شدم دیدم مقر بمباران شده و موسوی و بقیه ناراحتند گفتم چی شده گفتن یحیی شهید شد گفتم من که صبح بهش گفتم مواظب خودت باش خوش به حالش خداوند به خانواده اش مخصوصا مادرش صبر بدهد روحش شاد و یادش گرامی این را هم بگویم یحیی فردی عادی و معمولی بود که نه عارف بود ونه ... اما باورکنید آن روز و آن موقع ها خیلی تغییر کرده بود هم رفتارش و هم اخلاقش و... بطوریکه خیلی دوست داشتنی شده بود ولی کسی دیکه دوستش داشت و از پیش ما رفت روح این شهید و همه شهدای عملیات حاج عمران شاد باد  15/3/1395 خرم آباد _ گنجی
    • safi
    • 6 خرداد 1395 12:49
    • 0
    دمت گرم کلی ازحال و هوای جبهه انرژی گرفتیم
    • شاهپورحسینی
    • 4 خرداد 1395 10:10
    • 0
    جناب احمدی عملیات بیت المقدس سراسرخاطره بی نظیر بودولی چون تمام عملیات کنار هم بودیم از ذکر خاطرات مشترک خوداری کردم .
    اگه خاطر مبارک باشه کج شدن لوله اسلحه بنده بر اثرحجم تیراندازی دستمایه شوخی های با مزه جنابعالی شده بود!! که کلی باهم خندیدیم
     
    • فرزند شهید
    • 3 خرداد 1395 20:22
    • 0
    زجر نکشیده از درد و دل های زجر کشیده ها خبر ندارند
      اقای احمدی عزیز ما میدونیم  رزمندگان چه  اذیت ها شده اند شهدا چقدر مقدس بودند جانبازان چه عزیزانی هستند
     در مورد دوست عزیز بالایی هم من میگم فرزند شهید میشناسم فوق لیسانس بیکار ادامه تحصیل بدین خداوند
    روزی رسان بنده هاش هست همون طور که روزی بچه در شکم مادرش میرسونه
    انشالله که همه به حق صاحب حق به ارزوهاشون برسندما هم شاهد ظهور اقا امام زمانمون باشیم
     دراخرخدا قوت میگم بهتون اقای احمدی وقتی خاطرات جبهه ها رو تعریف میکنید اشک هامون در میاد چون خود ما از نسل زجر کشیده هاییم دوست داریم بشناسیم سرداران  بیشتری ازدیار ما بالاگریوه 
    • مختار
    • 3 خرداد 1395 10:33
    • 0
    اینجا جاش نیست که بگم چه کارهایی کردم اما همین قدر بدونید که به خاطر وطن به همه چی پشت پا زدم.در صورتی که اگر میرفتم خارج کشور الان وضعم از این خیلی بهتر بود.اما موندیم و ساختیم اما کسی احوالی از ما نپرسید.جهاد در راه خدا دست شما رو میبوسد .بفرمایید.اینقدر این و اون رو امر و نهی نکنید که به سوریه و عراق برن.شما برو به خدا قسم من پشت سرتون میام.بسم الله .من آماده ام
    ===
    بالاگریوه
    ما فکر می کنیم اگر خودِ واقعی تان را معرفی کنید تا حضوری ویا با شناختی بهتر از یکدیگر با هم صحبت بکنیم خیلی بهتر از مجازی خواهدبود
    • مختار
    • 3 خرداد 1395 09:11
    • 0
    دوست عزیز جناب آقای احمدی
    من خودم از خانواده های ایثارگران هستم اما این انقلاب چی واسم داشته ؟من لیسانس باید بیکار بگردم.نمیخوام از شرایط هم استفاده بکنم.عاشق شهادت و اینجور چیزا هم نیستم.اما شما در جواب اون کاربرتون نشون دادید که بد جور عاشق شهادتین.اگر واقعا عاشق شهادت هستید خود شما چرا سوریه نمیرید؟ خون شما از خون سردار سلیمانی رنگین تره ؟ما بسیجی پشت میز نشین نمیخوایم.شما هم بلند شو و ظواهر دنیا رو کنار بزار و به جنگ داعش برو بسم الله البته اگر هزار جور انگ رو به من هم نچسبونید و ای پی و هزار بند و بساط تحویلم ندین
    ===
    بالاگریوه
    اولا : حضرت امام فرمود: هی نگوئید انقلاب (اسلام) برای ما چی کرده ، شما برای انقلاب چی کرده اید؟
    ثانیا: اگر واقعا ایثارگرو لیسانسیه بیکار هستید گلایه تان درمورد بیکاری حق است.
    ثالثا :برخلاف تصور شماما بسیجی پشت میز نشین نیستیم.
    رابعا: رطب خورده منع رطب چون کند ؟
    • ن الف
    • 2 خرداد 1395 21:31
    • 0
    من وظیفه خودم نمیدونم که برم سوریه.دوست عزیز شما چرا نمیرید سوریه ؟ تجربه شما خیلی زیاده و میتونه به رزمندگان اسلام کمک شایانی بکنه.شما راه رو خوب بلدین اما خودتون نمیرید و راهنما میشید؟
    ==== 
    بالاگریوه ماهم دنبال همین پاسخ از طرف شمابودیم وخیلی خوب حدث زدیم که میانه خوبی باجبهه ودفاع مقدس وفداکاری درراه انقلاب ندارید وشما که چنین هستید نبایدهم درمورد قواعددفاع مقدس واینکه چطوربایک اسیررفتارشود رابلد باشید واصلا وقتی باصراحت می گوئید چبهه نمیروم حق هم ندارید درمورد رزمندگان گستاخانه صحبت وقضاوت بکنید.
    • ن الف
    • 2 خرداد 1395 21:11
    • 0
    چرا نظر رو ویرایش میکنی؟صورت مساله رو پاک نکن.
    متاجبم ؟ 
    میتونستین اونو اسیر بکنید و اونو نکشید.
    =====
    بالاگریوه
    احساس میشود درک آن شرایط و قوانین جنگ برای امثال شما غیرممکن است
    پیشنهاد می کنیم به جنگ با داعش و دفاع از حرم بروید و هرطور خواستید با اسیرهائی که می گیرید رفتاربکنید
    • ن الف
    • 2 خرداد 1395 14:32
    • 0
    .....والله جوری که شما  داستان رو تعریف کردین فکر کردم شما ....... هستین .جناب آقای ن الف  
    اسیر رو تو هیچ کتاب مذهبی و یا حدیثی نگفته که بکشید. 
    یک مورد بیار که این کار رو کرده باشن
    ====
    بالاگریوه
    ازاینکه برای فرماندهان نظامی حزب بعث یعنی شیعه کش ترین افراد دلسوزی کرده اید متأجبم !!!
    از بس عجله داشتید تاارزش های آن دوران و رزم آن رزمندگان را زیرسوال ببرید هنوز مطلب را مطالعه نکرده انتقاد کرده اید، چون اون دونفر درشب کمین کرده بودند برای قتل عام ستون نیروهای ما و اگر اهل جبهه و جنگ بودید یا لااقل دلسوز مدافعان میهن اسلامی مان بودید و نه بعثیون عراقی ، درک می کردید که درشب معمولا اسیر نمی گیرند ،
    • admin
    • 6 خرداد 1394 12:12
    • 0
    پاسخ بالاگریوه : باسلام و تشکرازانتقادات منطقی وراهگشای جنابعالی ،
    اولاً هیأت تحریریه بالاگریوه بارها حضوری و یا ازطریق ایمیل و پیامک و سامانه برای انتشار مطالب همه نویسندگان علی الخصوص نویسندگان بومی اعلام آمادگی و استقبال کرده است .
    ثانیاً : برخی از نویسندگان شهرستان ترجیح می دهند مطالبشان را برای سایررسانه ها ارسال کنند.
    ثالثاً برخی دیگر که لفظ « نویسنده نما » برای انها مناسب ترمی باشدافرادی مغرض وجیره خوار بعضی پشت پرده نشینان و فرصت طلبان جریان های سیاسی بوده ولی به لباس نویسنده ورسانه ای درآمده اند که نوشته های آنها عاریت گرفته ازدیگران بوده وجز اهانت و تخریب چهره ها مطلبی درخورانتشاروانعکاس ندارند.
    رابعاً: آماربازدیدکننده ها ی سایت هم سفارش شده که انشاالله طراحی خواهدشد
    خامساً : درخصوص جشن گلوندی ما مطلب بسیارمهمی (اولین خبردرقسمت بالای سمت راست سایت) تحت عنوان شما« مدیر » جمهوری اسلامی هستید یا سرباز آمریکا برروی خروجی سایت منتشرکردیم .
    • دوست
    • 6 خرداد 1394 10:40
    • 0
    مدیر مسئول،سردبیر وهیئت تحریریه نشریه وزین بالاگریوه اولاً قالب جدید نشریه رو به شما تبریک عرض میکنم والحق  که قالب جدید برازنده این نشریه وزین و مخاطبین عزیزش می باشد.<دوماً چند انتقاد :چرا از نوشته های همشهریان که در سایت ونشریات استانی به چاپ رسیده است شما در نشریه استفاده نمیکنید؟مگه چه اشکال دارد مقالاتی از نویسندگان همشهری همچون عباس دارایی وعباس جودکی در نشریه شما به چاپ برسد؟؟؟؟جناب آقای احمدی حقیقت  این حقیر اگر بخواهم در یک کلام شما را معرفی کنم به این کلمات معرفی میکنم :"مخلص ، دفاع از ارزش ها"ولی متاسفانه در قبال روز 26 اردیبهشت 94" جشن گلونی"هیچ گونه موضعی نگرفتی واین برای خودم جای بسی سوال بودکمترین انتظار از جنابعالی محکوم کردن این نوع جشنها بود که سبب به انحطاط کشیدن زن لر میشود.سوماً : یک پیشنهاد :چرا آمار بازدید نشریه روفعال نکرده اید؟قرار بود در قالب جدید فعال شود که متاسفانه نشده است.با تقدیم احترام.
    • علی
    • 4 خرداد 1394 20:27
    • 0
    کاش میرفتی با یکی ازفرماندهان مثل سردار ولی پورحرف میزدی

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید