جمعه، 10 فروردین 1403
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 67

فرمانده گردان انصار لشکر57 ابوالفضل(ع)لرستان

ره یافتگان وصال

زندگينامه سردارشهيد حاجي رضا هاشمي

شهیدحاجی رضا هاشمی:شما برادران پاسدار و بسیج بعنوان بازوی مسلح ولایت فقیه و سربازان اسلام و لشکر امام زمان (عج) هستید باید در میدان عمل خاطره سربازان صدر اسلام را زنده کنید

فرمانده گردان انصارلشكر57ابوالفضل(ع)لرستان
تهيه كننده: نورالدين احمدي
بالاگريوه:درسال 1342درخانواده ای وارسته ومذهبی ومستضعف درروستای شهیدرحیمی(چولهول علیاء)درشهرستان پلدختربه دنیا آمد.دوران کودکی این شهیدبزرگواردرسختی گذشت زیرادرکودکی به بیماری سختی مبتلا شد که ازوی قطع امیدشدوگویا تقدیرچنین بودکه حتی دوران کودکی رادرامتحان الهی سپری کند.دوران دبستان رادرهمان روستای محل تولدسپری کرد.درزمان تحصیل در دوره ی ابتدایی ازهم سن وسالان خودازنظر اخلاقی ومتانت تفاوت فاحش دشت وهیچگاه دردعواهای کودکانه که طبیعت آن سن وسال است شرکت نمی کرد .
روحیه متانت وعلو طبع درهمان اوان نوجوانی دروجودایشان محرزبود.پس ازپایان مراحل ابتدایی جهت ادامه تحصیل به همراه سایرهم کلاسیها جهت ادامه تحصیل درمقطع راهنمایی عازم شهرستان پلدختر شد.
ابتدا در شهر پلدختردر منزل استجاری مشغول تحصیل شدولی به علت عدم تمکن مالی خانواده و احساس مسئولیتی که درایشان بودازادامه تحصیل منصرف شدوجهت مساعدت خانواده باتلاش شبانه روزی درامورکشاورزی مشغول کارشد.با آغازمبارزات ملت مسلمان علیه رژیم ستمشاهی بارها ازروستا جهت شرکت درراهپیمایی از روستابه شهرمهاجرت نمودودرراهپیمایی وفعالیت های انقلابی شرکت فعالانه داشت .
پس ازپیروزی انقلاب اسلامی درصحنه حضورداشت ونقش مهمی درآگاه سازی اهالی محروم روستا نسبت به توطئه های ضدانقلاب خصوصاً خوانین ومنافقین که باسوء استفاده ازسادگی و بیسوادی مردم روستا قصد سوء استفاده ازروستائیان درجهت اهداف پلیدخودداشتند،داشت وتوطئه های آنان راخنثی می نمود.درآغازجنگ تحمیلی جزءاولین نیروهایی بود که از طریق بسیج که آن زمان هنوز زیر نظر سپاه نبود به جبهه های غرب (میمک) اعزام شد و همسنگر اولین شهید دفاع مقدس در شهر پلدختر بود که ایشان به طرز معجره آسایی نجات یافته بود. بعد از بازگشت از جبهه به عضویت سپاه درآمد و به جبهه های جنوب شتافت.
اوایل سال 1360 پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا در عملیات دارخوین مجروح شد وپس ازمدتی بستری در بیمارستانهای اهواز و اصفهان بدون این که به خانواده اطلاعی بدهد به پشت جبهه بازگشت ودر امرآموزش نیروهای مردمی به عنوان مسئول آموزش سپاه پلدختر تلاش نمود.پس ازبهبودی جسمانی مجدداًدراول سال 1361به جبهه جنوب رفت ودر گردان 72 محرم مشغول جهاد با دشمنان اسلام شد.بعد از آن درعملیات والفجرمقدماتی شرکت نمود.
در سال 1362 به سپاه پلدختر اعزام شدوبه عنوان مسئول آموزش سپاه به امر آموزش سازماندهی و اعزام نیروهای بسیج و سپاه همت گماشت و درپایان سال 1362 مجدداً به تیپ 72 محرم اعزام شد و این ماموریت تا نیمه اول سال 1363 ادامه یافت و ایشان مجدداًدرسپاه پلدختر به عنوان مسئول تدارکات مشغول انجام وظیفه گردید.
در سال 1364به جبهه های غرب اعزام شدودرکنارشهدایی همچون شهیدشکارچی به پیکاربادشمنان اسلام پرداخت.ایشان بعد از شهادت شهیدشکارچی اظهار می داشت بعدازشهادت ایشان ماندن در این دنیا ارزشی ندارد.پس ازبازگشت ازجبهه های غرب تاتیرماه 1365درسپاه پلدخترمشغول شدودرامرآموزش وتدارکات سپاه تلاش نمود.درتیرماه 1365 به تیپ 57ابوالفضل(ع)پیوست وبه همراه این تیپ درسمت فرمانده گروهان در عملیات کربلای 4 شرکت نمودکه خبرشهادت ایشان رادادندولی ایشان دراین عملیات به شهادت نرسید و برای مدت کوتاهی 24 ساعت به خانواده سرکشی نمودومجدداً جهت شرکت درعملیات کربلای 5 عازم شدو در همین عملیات بودکه درسمت فرمانده گردان انصارالمجاهدین تیپ 57 ابوالفضل به فیض عظمای شهادت رسید .
درحالی که مدت10شبانه روزدرسختترین شرایط بادشمن بعثی جنگیدونیروهاراهدایت کردکه براثرترکش خمپاره دشمن درتاریخ 26/10/1365 به مولاومقتدای خویش ابا عبدالله الحسین (ع) اقتدا کردو درکربلای خونین شلمچه به شهادت رسید. آنچه که لازم است ذکر شود و بسیار حائز اهمیت این است که با وجود اینکه آنگونه که توضیح داده شد این شهید حضور مداوم درجبهه های حق علیه باطل داشت ولی هیچگاه پشت جبهه را فراموش نمی کرد در زمانی که از جبهه بر می گشت فعالیت بیشتری داشت و هیچگاه آرام نمی گرفت.
با وجود نبودن راه مناسب و مشکلات نداشتن وسیله نقلیه با هر مشقتی در روستا حضور پیدا می کرد و به مشکلات روستائیان رسیدگی میکرد. چهره ایشان برای برادران جهاد سازندگی در امر سازندگی روستا چهره آشنایی بود و ایشان بود که با کمک برادران جهاد در امر آب رسانی به روستاهای محروم ،ساختن مدرسه ،راه و سایر مسائل روستا شرکت فعال داشت.
درعین حال که درجبهه نبردبادشمنان خارجی شرکت می جست .هیچگاه دشمنان داخلی که درفکر توطئه بودندرا فراموش نمی کرد. نقش ایشان در مبارزه با منافقانی که روستا را محل امنی جهت فعالیت های خود میدانستند بر کسی پوشیده نیست و در یاد و خاطره روستائیان محروم و همرزمانش باقی است .
صراحت و قاطعیت ایشان دربرخورد با خوانین و منافقین در روستا زبانزد خاص و عام است و سرکرده منافقین و خوانین در منطقه در شهادت ایشان اظهار شادمانی کردند. درحالیکه غافل ازاین بودندکه خون این شهدا باعث تداوم این انقلاب خواهد شد و همرزمان و پیروان این شهدا آرزوی منافقین را بر دل آنها خواهند گذاشت تا آنها را با خود به گور ببرند.روحیه تعبد و معنویتی که در دل این شهید بزرگوار وجود داشت باعث شده بود که ایشان سیمایی دوست داشتنی و جذاب داشته باشد.
کلامش دردل ها نفوذمی کرد و همه جذب او می شدند و بر اطرافیان تاثیر فراوان داشت. در برنامه های سیاسی و اجتماعی هرگاه حضور می یافت همه اهالی روستا دور او جمع می شدند و گوش به فرمان او بودند.
محبوبیت ایشان باعث تسریع در برنامه های سازندگی و ایجاد وحدت در بین روستائیان می شد .در بسیج روستائیان بر علیه ظلم خوانین نقش به سزایی داشت. آنهایی که در اثر ظلم خوانین به ستوه آمده بودند، این شهید را پناهگاه خود میدیدند،با ایشان درد دل می کردند و ایشان نیز به مساعدت آنها می شتافت. مشکلات آنها را به گوش مسئولین می رساند و گاهی خود نیز با بسیج روستائیان در جهت احقاق حق آنها گام بر می داشت. در این زمینه خاطرات بسیاری از وی در دل روستائیان و خان گزیده ها به یادگار باقی مانده است .چه شبهایی را که شهید تا صبح نخوابید و در جهت احقاق حق محرومین و مظلومین فعالیت کرد و انصافاً که این شهید بزرگوار در مسائل پشت جبهه و مسائل اجتماعی نیز پیشتاز بود.
خصوصیات برجسته دیگر شهیددرخدمت به محرومین این بود که خانه محقری که در پلدختر داشت به محرومین اختصاص داده بود وکسی درمنزل ایشان احساس غریبی نمیکردوایشان باآغوش بازازمحرومین روستا و بستگان استقبال میکرد.همیشه در شادیها و غمها در کنار مردم بود و به آنها سرکشی میکرد.
او دربعد مسائل جبهه وجنگ رشدچشمگیری داشت وهم دربعد مسائل معنوی و اخلاقی که از ایشان انسانی وارسته ساخته بود.دربین نیروها بعنوان یک معلم اخلاق ونمونه والگو بودوضمن داشتن آموزش رزمی و تاکتیک نظامی از معنویت و ایثارواخلاص برخورداربود.
ازخصوصیات اخلاقی شهیدمی توان به ساده زیستی ایشان پرداخت.شهید هاشمی دل وجان خویش را ازگرایش به مادیات رهانیده بودو این سخن رسول اکرم(ص) را راهنمای زندگی وعمل خویش قرارداده بود که: مرابادنیاچه کار،مثل من ودنیا مثل سواری است که در روز گرمی به زیر درختی برسدوساعتی درسایه آن بخوابدوازآن بگذرد.رفتاراوبادنیا وخوشی هاو راحتی های آن به راستی اینگونه بود.
بسیارساده می زیست وازرفاه طلبی به شدت حذرمی کرد.درتهیه اسباب ووسایل زندگی نهایت قنائت رابه کارمی بردبه طوری که لوازم خانه وی دریک کمدوموکت ومقدار اندکی لوازم ضروری خلاصه می شد. لباس بسیارساده می پوشیدودرحالی که تمام البسه اوازیک یادودست تجاوزنمی کردهمواره تمیزوپاکیزه و معطر بود
به همسروفرزندان وخانواده اش بسیار مهر می ورزید ولی دلبستگی به آنها دربرابرعشق و ایمانش به اسلام و رسالت مبارزه برای اقتدار آن هیچ بود و این گفته را درعرصه عمل پیاده کرد.
رسول اکرم روزی به یاران خودفرمود :کسی راکه فردای قیامت آتش براو حرام است به شمامعرفی کنم! گفتند: آری.حضرت فرمود:این شخص متین وباوقار وخونگرم ومانوس ومهربان وبردبارو شکیبا و نرمخوی می باشد.شهید حاج رضا هاشمی نمونه بارز این صفات نیکو بود .
درعین سادگی وبی پیرایگی وخضوع ازآنچنان ابهت وصلابتی برخورداربودکه به رغم سن و سال کمی که داشت بزرگان رانیزدر برابرش به خضوع و خشوع وا می داشت.تواضع و فروتنی ازدیگر خصوصیات این شهید عزیز بود .
ازغرورو منیت به شدت پرهیزمی کرد.هر توفیق واقبالی راازجانب خدا می دانست و به همین دلیل درهر پیروزی و موفقیت شکرگزار پروردگار خود بود
ازدیگرخصوصیات این شهید عزیز تفکر بود، تفکر درباره دنیا،آفریدگار،تاریخ و سرنوشت پیشینیان و پایان این جهان و رفتار او مصداق این حدیث شریف از امام صادق (ع) است که می فرماید:
با دیدگان عبرت به آنچه در دنیا و نعمت های آن گذشته است بنگر. آیا چیزی از آنها را می یابی که برای کسی باقی مانده باشد و فنا و زوال بدان راه نیافته باشد و آیا هیچ کس را اعم از غنی و فقیر و دوست و دشمن می یابی که از جام کل نفس ذائقه شربت موت نچشیده باشد پس به همین گونه نیز آینده را با گذشته قیاس کن .
شهید بزرگوار به قرآن و آیات الهی عشق می ورزید و رابطه و پیوند خویش را با آن به طور مستمر حفظ می کرد. قلب روشن خود را با قرائت قرآن و آیات نورانی آن جلای تازه می داد و پس از قرآن شیفته نهج البلاغه مولا علی (ع) بود و مستحبات و دعای کمیل و ادعیه ی دیگر علاقه زیادی داشت.
از دیگر خصوصیات بارز شهید گمنامی و اخلاص ایشان بود. او عاشق پروردگار و شیفته ملاقات با وی بود و بدین لحاظ عمر کوتاه خود را همه در انجام برترین اعمال صالح،قیام و انقلاب به منظور استقرار حکومت الهی و مبارزه با دشمنان و دفاع از کیان اسلام و انقلاب حیات بخش آن سپری نمود و با خالص کردن دل و اندیشه خود برای خدا بر دفتر این همه تلاش و مبارزه مهر قبولی و تضمین می زد. به شدت از مطرح کردن خود پرهیز می کرد به گونه ای که برای اکثر نزدیکان جز در جلوه ها و حرکات ظاهری ناشناخته ماند. با آنکه از آغاز جنگ در محورهای مختلف عملیاتی حضور داشت و سلحشورانه مبارزه کرد و شجاعت های خارق العاده از خود نشان داده بود اما هیچ گاه جز در مواقع ضرورت از خود سخن نمی گفت.
در عشق پروردگار و محبوب خود می سوخت .شهادت را که منتهای آرزوی مشتاقان و مژده دیدار دلدار است از صمیم قلب طالب بود و در جستجوی آن سالهای سخت و مشقت باری را در جبهه های نبرد می گشت. خود او بود که در خلوت زمزمه می کرد و با سوز می گفت که بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا، در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا.و هنوز زمزمه او در گوش ها شنیده می شود. می دانست که سرانجام شاهد مقصود را در بر خواهد گرفت و روزی این انتظار به سر خواهد آمد.اولین آگاهی عارفانه را به دفعات نشان داده بود از آن جمله:در سفری که قبل از شهادت ایشان به منظور زیارت مرقد مقدس امام علی ابن موسی الرضا (ع)شرفیاب شده بود؛ حالات روحی و معنوی ایشان نشان از شهادت قریب الوقوع ایشان می داد.
قبل از شهادت به بعضی از بستگان خبر شهادت خود را داده بود. سرانجام موعد وصل و دیدار محبوب برای حاج رضا فرا رسید. او رفت تا برای همیشه با شهادت افتخار آفرینش چون ستاره ای تابناک بر تارک آسمان عزت و شرف میهن اسلامی بدرخشد. فریادش بر سینه آسمان ستاره ها جاوید گشت تا راه را نشان دهد. آن روز در گرماگرم عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بچه ها همه این پرتو ستاره گون را بر چهره روشن و ملکوتی حاجی رضا می دیدند که افتخار شهادت تا لحظات دیگر فرمانده محبوبشان را به ترک آنها فرا خواهد خواند. در حالی که بر اثر آتش سنگین دشمن نیروها زمین گیر شده بودند با صلابت کم نظیر خویش بر سکویی قرار گرفت و بذرحیات بخش سخنان خویش را بر قلب یاران بسیجی اش فرو پاشید و آنها را جهت مقابله با دشمن فرا خواند و ترغیب نمود . در همین لحظات بود که بر اثر ترکش خمپاره بر پیکر مطهرش با خون خود وضو ساخت و به مولایش اباعبدالله الحسین (ع) اقتدا کرد.
وصیتنامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
...مادرم مانند کوه استوار و پا بر جا باش چون کوه استقامت کن و لحظه ای از نام و یاد خدا غافل مباش و در راه دین خدا بکوش که هر چه بکوشید باز کم است،مادرم گریه نکن لبخند خوشحالی بزن زیرا فرزندت در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باخته است،مادرم سلام بر تو که بالاخره بر عاطفه مادری پیروز شدی و فرزندت را بمیدان نبرد حق علیه باطل فرستادی و گفتی که تو را در راه خدا هدیه به انقلاب اسلامی کردم و من بوجود تو مادر افتخار میکنم زیرا مادری از سلاله زهرا (س) هستی،برادرانم از شما می خواهم شمائیکه امیدان آینده انقلاب هستید و شما وارث خون شهیدان میباشید تا میتوانید دشمن ظالم باشید و یاور مظلوم کاین گفته حضرت علی (ع) میباشد.
در احیای کلمه حق بکوشید هرچند در این میان نفعی نبرید و به ضررتان باشد و از رهبر عظیم الشأن انقلاب پیروی کنید که نائب امام زمان (عج) میباشد خداوند شما را پیروز و موفق گرداند.
و اما شما برادران پاسدار و بسیج شما به عنوان بازوی مسلح ولایت فقیه و سربازان اسلام و لشکر امام زمان (عج) هستید باید در میدان عمل خاطره سربازان صدر اسلام را زنده کنید پس باید به وظیفه خطیری که دارید آگاه باشید وظیفه شما صیانت از اسلام عزیز است در این راه باید شب و روز برای رضای خداوند و حراست از دین خدا تلاش کنید زیرا همه ما وظیفه داریم که این انقلاب رابارهبری الهی که داردبه اقصی نقاط جهان صادر کنیم و مقدمه ظهور حضرت مهدی (عج) را فراهم آوریم.
برادران سفارشم این است – از غیبت و تهمت و افترا دوری کنید و همه در یک صف واحد و آهنین برای خدا جهاد کنید ؟؟؟ جاذبه داشته باشید تا بتوانید افراد گمراه را به راه راست هدایت کنید باین گفته امام بزرگوارمان که فرمود وحدت کلمه داشته باشید در عمل پیاده کرده و همه چنگ بر ریسمان خدای تعالی زده و گرد شمع توحید جمع شوید و ید واحدی شویم برای کوبیدن منافقین و مستکبران جهان شما باید بدانید که بعنوان منادیان حق در جهان مطرح هستید حالا که این وظیفه سنگین را که به عهده دارید باید در مرحله اول خودسازی و تهذیب نفس را انجام دهید و از میدان جهاد اکبر پیروز بیرون آئید تا در میدان جهاد اصغر با خیال آسوده مرگ فی سبیل الله را در آغوش بکشید حرفها زیاد است و سخنها طولانی اگر بخواهی بنویسی نه قلم یارای نوشتن دارد و نه دفتر گنجایش این همه مطلب را دارد.والسلام سرباز گمنام روح الله حاج رضا هاشمی
خاطرات:
برگرفته ازخاطرات شفاهی خانواده وهمرزمان شهید
شهیدحاج رضاهاشمی درسال 1361بایکی ازبستگان ازدواج نمودکه حاصل این ازدواج یک فرزنددختربه نام طاهره ودوپسربه نام های حامدوعلی محمداست که علی محمدچندماه پس ازشهادتش به دنیاآمد.از خصوصیات بارز شهیددرعین حالی که به تکلیف الهی خوددرنبرد با دشمن می پرداخت علاقه و مهربانی نسبت به خانواده بود. قبل از شهادتش درسال 1365 در حالی که شهر دزفول به شدت مورد اصابت موشک قرار می گرفت شهرهای خرم آباد و پلدختر نیز وضعیت مشابه داشت با این وجود همسر ایشان بیمار شده بود و نیاز به عمل جراحی داشت .
در سخت ترین شرایط با مراجعه به یکی از پزشکان جراح در دزفول که در یکی از باغ های اطراف شهر دزفول مطب زده بود اقدام به معالجه همسرش نمود و از علاقه ای که نسبت به همسر نشان داد پزشک و پرستاران متعجب شده بودند . این اخلاص شهدا را می رساند که در عین حالی که در این حد به خانواده عشق می ورزیدند ولی همه این ها را فدای اسلام و خدا می کردند و از آنها می گذشتند . اگر علاقه به اسلام و آرزوی شهادت وانتخاب عارفانه وآگاهانه نباشدچگونه انسانی حاضراست با این همه روحیه عاطفی که دارد.خودرادرمعرض شهادت قراردهدوازاین بیم نداشته باشدکه بعدازاو خانواده مبتلابه انواع مشکلات گردند.
ازخصوصیات بارزوی نیکی به پدرو مادرو سرکشی به سایربستگان و صله رحم بود.قبل ازشهادت درجبهه حضور داشت و پدرش بیمار شده بود و نیاز به عمل جراحی داشت ،بلافاصله خود را به پشت جبهه رساند و با تحمل سختی و مشکلات مادی که داشت به هر طریق نسبت به معالجه پدر پرداخت و چند ماهی قبل از شهادت ایشان گویا احساس کرده بود که اگر این بیماری پدر را برطرف نکند در آینده ممکن نخواهد بود با عجله آمد و پدر را به بیمارستان برد و پس از بهبودی به جبهه شتافت.
علاقه شدیدی نسبت به امام خمینی داشت.پس ازملاقاتی که باامام داشت این علاقه صدچندان شده بود. تحمل کوچکترین بی احترامی به امام رانداشت .درسال 1360 که منافقین اعلام جنگ مسلحانه کرده بودندبعد از 30خردادو اکثر آنها به روستاها و عشایر پناه برده بودند تعدادی از آنها نیزدرروستای محل سکونت این شهید بزرگوار بودند،ایشان به همراه دو نفرازبستگان جهت کاری به روستا رفته بودند.تعدادی ازمنافقین که در آن سوی رودخانه ای که ازروستا می گذردبودندشعارهایی علیه امام(ره)وشهیدبهشتی دادندو ازفاصله دوربااشاره توهین می نمودند.شهیدبزرگوار درحالی که درمحاصره این منافقین بود،تحمل نکردوبه طرف آنها رفت و با آنها درگیرشد و این اولین درگیری بودکه با منافقین که ازفرزندان خوانین منطقه بودندانجام داد.چون خدا کمک کرد وتعدادی از آنها نیزکتک خورده بودندابهت آنهادربین مردم شکسته شدومردم روحیه گرفتندوپس ازآن ازاطراف این منافقین پراکنده شدند.این مسائل و ادامه آنهاباعث شدکه منافقین روستاراترک کنندوبه وسیله نیروهای اطلاعات وسپاه دستگیرشده وبه مجازات رسیدند.
یکی ازرزمندگانی که ازبستگان بودودرعملیات کربلای5درگردان تحت امراین شهیدبزرگوار درعملیات شرکت داشت درگرماگرم عملیات مجروح می شودوایشان تعریف می کردمن گرچه زخمی عمیق نداشتم ولی خود را خیلی بدحال کردم و با این وضعیت قصد داشتم که شهیدراتحت تاثیرقراردهم وازاوخواهش کردم که مافامیل هستیم ومن حالم خراب است هرطورشده مرابه پشت جبهه برسان و همراه من بیاتاشایداین شهیدراازمعرکه جنگ خارج کنم ولی غافل ازاین بودم که اینگونه افرادبی صبرانه درانتظارشهادت بودندبااین بهانه هاازاین فیض عظمانخواهندگذشت.مرابه وسیله آمبولانس به پشت جبهه اعزام کردوالتماس من برای متقاعدکردن ایشان که به همراه من بیایدبی فایده بود.
آثارمنتشر شده درباره ی شهید
روستا
روستا در میان گندمزارها احاطه شده بود.حاج رضا رو کرد به آقای ثابتی و گفت:«اینم،روستا، رسیدیم.»
آقای ثابتی چشم انداخت روی روستا و گفت:«بهش میاد روستای آبادی باشه.عجیبه که می گی امکانات نداره.»راننده رو کرد طرف حاج رضا و گفت:«برم تو روستا دیگه.»
- آره تو برو.می خوایم بریم سراغ کدخدا.
زن ها کنار رودخانه مشغول شست و شو بودند و تعدادی زن هم کوزه به دست ایستاده بودند کنار چشمه.از روی پل که رد شدند،حاج رضا گفت:«بنده های خدا تمام کارهاشون رو با این آب غیر بهداشتی رودخونه انجام میدن.آب تقریباً گل آلوده،اما چاره ای ندارن و ظرف و لباساشون رو با این آب می شورن.حتی با این آب سر و بدنشون رو هم می شورن.آدمای قدر شناسین.آب چشمه رو فقط برای خوردن استفاده می کنن.»آقای ثابتی گفت:«وقتی آب لوله کشی ندارن،یعنی بهداشت و حموم هم ندارن دیگه؟»
- آره،غیر از برق چیز دیگه ای ندارن.اونم مدتی که جاد سازندگی براشون کشیده.
- ان شاءالله یواش یواش همه چیز درست میشه.
- خدا از دهنت بشنود
چندسرقدو نیم قدداشتند توپ بازی می کردند.راننده پا گذاشت روی ترمز و سرش را ازشیشه آوردبیرون.
- بچه ها می دونین خونه کدخدا کجاست؟
یکی از آنها آمد طرف ماشین.آقای ثابتی در را باز کرد و گفت:«بیا بالا بریم در خونشون.»نگاه حاج رضا را به خود جلب کرد و گفت:«حاجی! مگه تو قبلاً خونه کدخدا نیومدی؟»
- راستش اومدم ده،ولی خونه کدخدا نرفتم.پسر بچه دستش رادراز کردو گفت:«همین جا نگهدار.همین خونه اس که درش قهوه ایه.»راننده زد روی ترمز.حاج رضا ازماشین آمد پایین وانگشتش را گذاشت روی زنگ.لحظاتی بعد هیکل چهارشانه کدخدا درمیان قاب جاگرفت.حاج رضادستش رافشرد و گفت:«مهمون نمی خواین؟»کدخدا خود را ازجلوی درکنار کشید و گفت:«بفرمایید،منزل خودتونه.»
کدخدا سینی چای را گذاشت زمین و گفت:«خیلی خوش آمدین.بفرمایین چایی.»حاج رضا تسبیح را در دستش جا به جا کرد و گفت:«آقای ثابتی اومدن وضعیت روستا رو از نزدیک ببینن.البته من تا حدودی براشون از مشکلات بهداشت و آب مدرسه و چیزهای دیگه گفتم.قراره اگه خدا بخواد، توسط جهاد سازندگی،آب لوله کشی برای روستا کشیده بشه.»لبخندی پهنای صورت کدخدا را پوشاند و گفت:«خوب به سلامتی.خدا ان شاءاله پشت و پناهتون باشه.»
آقای ثابتی چای را سر کشید و گفت:«درمانگاه هم ندارین نه؟!»کدخدا کمی عبای روی دوشش را کشید بالا و گفت:«نه نداریم.روستای خوب و سرسبزیه،اما امکانات نداره.معلم با بدبختی از شهر میاد.کنار روستا چادر زدن بچه ها زیر چادر درس می خونن.اون هم فقط دبستان داریم.»سیگاری آتش زد و گفت:«همین روستای بالا،آباد آباد شده،حتی مخابرات هم براش ساختن.حموم و مدرسه و آب لوله کشی و درمانگاه داره.»آقای ثابتی چشم از گل های قالی برداشت و گفت:«به امید خدا و با تلاش های حاج رضا،ان شاءاله هم مدرسه می سازیم،هم بهداشت و حموم.من همه مشکلات رو توی جلسه مطرح می کنم و امیدوارم با کمک حاج رضا بتونیم روستا رو آباد کنیم.»
نگاهش چرخیدطرف حاج رضاو گفت:«ایشون یا جبهه هستن یا وقتی هم که پشت جبهه هستن، دلسوزانه با جهاد سازندگی همکاری می کنن.»کدخدا دستهایش را بلند کرد سر کردبه سمت بالا و گفت:«خدا ان شاءاله بهشون عمر باعزت بده وهمیشه تندرست باشن.»آقای ثابتی ازجا باندشدوگفت:«ببخشید وقتتون روگرفتیم.ان شاءاله دفعه بعد با دست پربرمی گردیم.»
حاج رضا شیر آب را باز کرد.صدای صلوات پیچید توی فضا و همهمه توی جمعیت بالا گرفت. دستش را مشت کرد و کمی آب هورت کشید و گفت:«خدا رو شکر.اینم از آب روستا.»رو کرد به آقای ثابتی و گفت:«خیالم راحت شد.حالا بدون اینکه وقت و تلف کنیم،بریم سراغ مدرسه که خیلی مهمه.»
بسم الله الرحمن الرحیم
والذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم سیهدیهم و یصلح بالهم
(قرآن مجید سوره محمد (ص))
او راچگونه می توان سرود ،با کدامین زبان توان ستود. واژه هاحقیرترازآنند که عظمت روح دریائیش راترسیم کنند. از شهید گفتن و نوشتن دشوار است. عاشقی که در سختیها تولد یافت و در موج حماسه و خون به بلوغ رسیدوبربام خلوص و صدق تاکران بیکرانگی تا خلوتگاه محبوب پرو بال کشید اوکه قله های رفیع غرب تادشت تفتیده خوزستان وتاسواحل خونین اروندمحرومین و خان گزیده ها هزاران یاد از او در سینه دارند تندیس سخاوت ئ شجاعت،اسوه زهدوتقوی،الگوی تفکروتدبر،معنای ایمان وروح صراحت بوددرنگاه مطمئن اوهمسفران وهمراهان آیت روشن ظفرمی خواندندودرطنین رسای کلامش رایحه خوش فتح می شنیدند.
آمیزه ای از صلابت و تواضع حلم وبی باکی صداقت و مقاومت و تفکر واندیشه ،قاطعیت و محبت بود. همه دوستش می داشتند در سیمایش ودرسکناتش وحرکاتش «خدا»رامی دیدندوبه همین دلیل تازوایای پنهان روح وجان همرزمان ومحرومان وبستگان ریشه زده بود.او صالح بود.دنیاو ذخایرش درچشم اندازاورنگ باخته بودند.فرمانده رشیدشهیدحاجی رضاهاشمی درهمه چیزپیشتازوسابق بوددررزم درعبادت درکاردرفعالیتهای اجتماعی،رسیدگی به محرومان و مبارزه بامنافقین.
او به شهادت رسیددرحالیکه در قلب و خاطره خیل سربازان و همرزمانش خانه کرده بود .امروز هرکس ازتیپ 57 ابوالفضل (ع)،سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پلدختر،جنگ یاعملیات سخن می گویدباسوزیادی ازسرداربزرگ وگمنام جبهه های دفاع ازاسلام ناب محمدی شهید هاشمی می نماید.
دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید