مطلبی عبرت آموز از کتاب تشنه و دریا
حفاظت از امام در اوج ترورها
بعدازگذشت یک سال از انفجار دردفتر نخست وزیری و شهادت شهیدان رجائی و باهنر کشمیری درمصاحبه بایکی ازخبرگزاریهای غربی اعتراف کردکه من آن کیف سامسونت را به همراه خودم به جماران برده بودم تا خودم به بهانهای ازجلسه خارج شوم وبمب بین امام و رئیسجمهور و نخستوزیر منفجر شود
بالاگریوه ؛ شهید رجایی رئیسجمهور و شهید باهنر نخستوزیر چند روز قبل از شهادتشان به جماران آمدند تا به خدمت امام برسند. پس از طی مراحل معمول بازرسی به مقابل درب حسینیه رسیدند. کشمیری ملعون که همراه آقای رجایی بود اشارهای به ایشان کرد. رئیسجمهور برگشت و خطاب به ما و تیم بازرسی گفت: بگذارید ایشان بیاید. من در پاسخ به آقای رجایی گفتم: چشم، منظور آقای رجایی این بود که کشمیری بازرسی نشود. تا آقای رجایی و باهنر با عجله داخل منزل امام شدند،خیال ماراحت شد،چون درغیراین صورت ممکن بود درحضور آقای رجایی و بهخاطر اینکه حرف رئیسجمهور بر زمین نماند ناچار شویم احیانا کشمیری را بدون بازرسی به بالا بفرستیم. پس از آنکه رئیسجمهور از دیدما دور شد، کشمیری را برای بازرسی نگه داشتیم و به او گفتیم باید کیف سامسونتی را که به همراه داری باز کنی تا محتویات درون آن را بازرسی کنیم.
او هم شروع کرد به جوسازی که میدانید که من کی هستم من دبیر شورای امنیت هستم و نباید بازرسی بشوم و به شما هم اجازه نمیدهم این کیف سامسونت را بازدید کنید چون متعلق به رئیسجمهور است. بعد با سروصدا گفت: حتی خود من هم اجازه بازکردن آن را ندارم چه رسد به شما. به ایشان گفته شد ما باید این کیف را بازرسی کنیم. اگر قرار شد بازرسی نکنیم به آقای رجایی بگویید به حاج احمدآقا بگوید و ایشان اجازه بدهند در این صورت ورود شما بدون بازرسی به محضر امام بلامانع است. موضوع زیاد به طول انجامید. آقای کشمیری با سر و صدا از آقای رجایی که به روبروی حسینیه رسیده بود خواست به مابگویند او را بدون بازرسی بالا بفرستیم. آقای رجایی تا صدای او را شنید گفت: ایشان را بفرستید بیاید. ما هم گفتیم چشم. تا آقای رجایی به دفتر امام وارد شد به کشمیری گفتیم شما حتماً باید بازرسی بشوی. او هم که سعی میکرد خودش را عصبانی نشان بدهد شروع کرد به فحاشی کردن و بعد هم محل نگهبانی را ترک کرد و رفت. سریعاً ماجرا را به آقای مختار کلانتری اطلاع دادیم گفت: از خروج ایشان به هر نحو ممکن از بیت جلوگیری شود تا تکلیف بد دهنی و اهانت او را معلوم کنیم. سریعاً یکی از بچهها به نام اصغر را به دنبال کشمیری فرستادم و به او گفتم هر چه سریعتر حرکت کن و او را دستگیر کن و به اینجا بیاور. او هم رفت ولی هر چه گشت نتوانست او را پیدا کند. معلوم نشد کجا رفته است. مثل اینکه آب شده و به زیر زمین رفته بود. در ملاقات آقایان رجایی و باهنر با امام، نفر سوم ملاقات، کشمیری بود که نتوانست به ملاقات برود.
وقتی آقای رجایی از ملاقات برگشت، سراغ آقای کشمیری را گرفت. ماجرا را خدمت آقای رجایی شرح دادیم و گفتیم او خیلی به ما فحاشی و اهانت کرد و بعد هم رفت. ایشان فرمودند: من حتماً به این موضوع رسیدگی میکنم.
سه روز بعد از این ماجرا، خبر شهادت این دو عزیز دوست داشتنی به گوش مردم حزبالله و داغدیده رسید. همه مردم در وهله اول فکر کردند کشمیری هم در این انفجار از بین رفته است.حتی در روز تشییع جنازه نام او را هم در بین تشییع کنندگان اعلام کردند که البته بعدا تکذیب شد. مدتی بعد معلوم شد کشمیری به آمریکا فرار کرده و این جنایت به دست این منافق کوردل از خدا بیخبر صورت گرفته است.
بعدازگذشت یک سال کشمیری درمصاحبه بایکی ازخبرگزاریهای غربی اعتراف کردکه من آن کیف سامسونت را به همراه خودم به جماران برده بودم و بمب در آن به گونهای جاسازی شده بود که وقتی جلسه خوب گرم شد من به بهانهای ازجلسه خارج شوم وبمب بین امام و رئیسجمهور و نخستوزیر منفجر شود. او گفت قرار بود طبق قرارقبلی کیف را به جلسه ببرم و خودم برگردم. از همه پستها بدون بازرسی و دردسر گذشتم ولی در آخرین پست مانع ورودمن شدندوگفتند شماحتماً باید بازرسی شوید. این را هم بگویم که پستها اجازه نداشتند رئیسجمهور یا همراهان او و کیف آنها را بازدید کنند و این تنها وظیفه دژبان سهراهی بیت و بازرسی آخر بود.
کشمیری درآن مصاحبه گفت بعد ازآنکه مطمئن شدم دسترسی به رئیسجمهورو امام غیرممکن است توانستم با جوسازی و اهانت به پاسداران از صحنه بگریزم و چند روز بعد برای اینکه از شرّ کیف پرازمواد منفجره رهایی یابم به دستورسازمان قرارشدهنگامی که رئیسجمهورونخستوزیر باهم درجلسه شورای امنیت حاضر هستند آن را منفجر نمایم.