پنج شنبه، 9 فروردین 1403
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 1898
  • 0

خاطرات ماندگار (2) جانشین گردان شهدای پلدخترازعملیات نصر8

جراحی باسیخ اسلحه / لحظه آسمانی شدن حسن نعمتی ومسعودمیرزائی

به اتفاق شهیدان حسن نعمتی،مسعود میرزایی و..،غسل شهادت بجا آوردیم.حسن ومسعود لباسهای خود راداخل کوله پشتی گذاشتندو پیش بینی می کردندباردیگرکوله پشتی هایشان رابازنخواهند کرد.

 

 راوی : کرم رضا میررضایی   خاطره (2) آبان ماه سال 1366 عملیات نصر8  (گردرش)    تهیه و تنظیم : نورالدین احمدی    سایت بالاگریوه


خورشید 25 آبان ماه 66 به نیمه های آسمان رسیده بود بعدازنماز ظهربه اتفاق شهیدان حسن نعمتی،مسعودمیرزایی وچندنفرازهمرزمان گردان،غسل شهادت بجا آوردیم.بعدحسن و مسعود لباس های خود را مرتب و منظم داخل کوله پشتی گذاشتند و هر دو نفر ادعا داشتندباردیگر کوله پشتی هایشان را بازنخواهند کرد.به مقر گردان رفتیم،درطول مسیرمسعودچندبیت مور خواند. بغض گلوهایمان را گرفته بود.


به مقر گردان رسیدیم.گردان تجهیز شده بودو برادران گردان،هرکدام دراتاقهایشان مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا بودند.صبح فردا بعد ازنماز صبح،گردان آماده ی حرکت به سمت منطقه عملیاتی شد. شهید مسعود میرزایی، بنده و فرمانده ی گردان در یک ماشین بودیم. مسعود ازسقز تا ماووت (گُلان) همچنان به مورهای خود ادامه میداد.روز بسیارسختی بود و دلهره خیلی زیادی داشتیم.به این فکر میکردیم که کدام یک شهید و کدام یک برخواهیم گشت.


به مقر لشگر در گُلان ازتوابع سقز رسیدیم.بعد از ادای نماز ظهروعصر و صرف ناهار، توجیه نیروها توسط فرماندهان صورت گرفت. درمقر،علاوه بر گردان شهدا، دو گردان دیگر نیز حضور داشتند.
یکی گردان حمزه به فرماندهی علی بوالفتح و دیگری گردان انبیاء به فرماندهی ولی میرهاشمی. گردان های تخریب، مهندسی، عملیات و اطلاعات، همگی وظایف خود را انجام میدادند تا اینکه غروب شد و به سمت ارتفاعات گردرش حرکت کردیم.چون فاصله مقر تا قله گردرش(محل درگیری باعراقی ها) خیلی زیاد بود،مسیر رادو شب طی کردیم. شب اول بعد از طی مسیر حدود 4ساعته به رودخانه قله چولان رسیدیم. مهندسی لشگر، یک پل موقت روی رودخانه برای عبور گردان ها نصب کرده بود.

 

دسته اول و دوم ازگروهان انبیاء که ازروی پل عبور کردمتأسفانه پل به دلیل نداشتن استقامت کافی،تخریب شد. دمای هوای سرد کردستان عراق، زیرصفردرجه بود.بااین وجود،چندنفرازبچه های لشگر، لباس غواصی پوشیدند و بنده به یاد دارم سرهنگ علی عباس بهاروندنیزبا لباس نظامی وارد رودخانه شدندودو طرف طنابی راگرفتندتا بچه های سه گردان انبیاء،شهداو حمزه بتوانند ازرودخانه ردشوند.

 

حدود ساعت3-4 سحر بود که کل نیروهای عمل کننده به آنطرف رودخانه قلّه چولان رسیدیم و داخل غاری رفتیم.نباید کوچکترین علامتی، نوری یا سر و صدایی ایجاد می شد تا مبادا نیروهای دشمن محل استقرارلشکر را شناسائی کنند. طول روز را درغار ماندیم. غذایمان غذای خشک و آماده بود و هرکس روزش را با راز و نیاز،صحبت با دوستان و همرزمان و...سپری میکرد تا اینکه غروب شد.با توجه به صعب العبور بودن منطقه، گردان ها به ستون یک، به سمت اهداف ازپیش تعیین شده حرکت کردند.

 

بعد از گذشت حدود 7 ساعت راهپیمایی، به پشت معبر (میدان مین) رسیدیم. گردان تخریب، کارخود را که باز کردن معبر برای گردانهای عمل کننده بود به نحو احسن انجام داد. گردان ها،منتظر دستور فرمانده لشگر بودند تا در ساعت 1:15 دقیقه بامداد عملیات را با رمز مقدس"یا محمد (ص) ادرکنی"شروع کنند.

 

عراقیها بالای قلّه ونیروهای مادردامنه قلّه بودیم.عملیات که شروع شد،گردانها درمعبرهای خود باسرعت به سمت قلّه حرکت کردند.کوه شیب زیادی داشت ودرگیری بسیارشدیدبود.عراقی ها به سمت پایین ونیروهای مابه سمت بالا،باتیربارو آرپیچی و...شلیک میکردند.بعدازحدود 10-15دقیقه نیروهای خودی روی قله رسیدند و تمام کمین های دشمن رایکی پس ازدیگری به درک واصل کردند.


درگیری بعدازانهدام کمین هابه اوج خودرسید.پاکسازی سنگرهاودرگیری تاحدودساعت 7صبح ادامه داشت تااینکه گروهان جعفرطیّاربه فرماندهی شهیدعباس احمدپوروگروهان حمزه به فرماندهی کوروش نصراللهی کارخودراتمام کردند.امامأموریت گروهان شهیدمیرشاکی به فرماندهی شهیدحسن نعمتی که تنها ازروی نقشه وکالک، 3500متر (3.5km)بودبه طول انجامید.جنگ بسیارسختی بعدازفتح قلّه سوم(1418)رخ داد.
گروهان شهیدنعمتی بطورمرتّب درحال پیشروی بود.حدودساعت8صبح درحین صحبت شهیدحسن نعمتی بافرماندهی محترم گردان شهدا،جناب آقای مهدی کمری،متأسفانه تیرباردوشکادشمن که جلوی گروهان شهیدمیرشاکی استقامت میکرد،بااصابت گلوله به حسن،ایشان دعوت حق رالبیک گفتند.گروهان کارسختی درپیش رو داشت.باشهیدشدن حسن،بچه های گروهان خیلی مضطرب بودندکه در این حین،معاون گروهان و دونفردیگر ازفرماندهان تحت امرگروهان نیز،مجروح شدند.فاصله ایی حدود50متربین ماوگروهان میرشاکی بود.با مشورت مهدی کمری وبنده وبه این نتیجه رسیدیم که حتماً لازم است که شخصاً به محل درگیری برویم.


شهیدمسعود میرزایی بعدازمشورت ما،به بنده گفتند:اول من به سمت گروهان میروم و بعدشما بیایید.به محض رسیدن مسعود به گروهان،به بنده بیسیم زدندکه وضعیت قرمز است و لازم است خودت رابه محل درگیری برسانی.بلافاصله حرکت کردم و زمانی که به گروهان رسیدم پیکرشهید حسن وچند نفر ازسربازان وظیفه را دیدم که در آنجا شهید شده و همه گروهان وحشت زده بودند. بسیارسخت بود. خود را به بالای سر حسن رساندم و گفتم حسن،قسم به خون پاکت، حقّت را تا ساعات دیگر می گیریم.

 

باشهیدمسعود میرزایی مشورتی کردم و گفتم:مسعود آماده ایی به سمت تیرباردوشکابرویم؟مسعود جواب دادکه من ازاول آمده ام و صددرصدآماده ام که برویم و تیربار را ازبین ببریم.یک اسلحه آرپی چی وسه گلوله برداشتیم و مسیری را باغلطیدن و سینه خیزطی کردیم وخود رابه جناح چپ درنزدیکی تیربار رساندیم.شاید فاصله ای حدود 60-50 متر....به مسعود گفتم نظرت چیه که از همین فاصله شلیک کنیم؟نظرش مثبت بودو گفتم مسعوددعاکن نزدبچه های شهیدوهمرزمانمان روسیاه نشویم.بصورت درازکش گلوله راشلیک کردم.مسعودباذوق وشوق چندبارندای اللّه اکبرسرداد.تیربه سنگراصابت کرد ولی متأسفانه چون سنگر دشمن بتونی بود در آن اثر نکرد.گفتم: مسعود بخواب که کارمان زاراست.
محل شلیک ماتوسط تیربار دشمن شناسایی شد ومرتب وپشت سرهم به سمت ماتیر میزد.محل خود رابا غلطیدن وسینه خیز به سرعت جابجا کردیم وروبروی تیربارقرارگرفتیم.تیربارازجلودریچه ای کاملاً بازداشت.به مسعود گفتم: شک نکن که بااین گلوله آر پی چی به فضل یاری خدا ودعای رزمندگان، این تیربارازبین می رود.گفتم خدایافقط خودت میدانی که چقدر دلهره و استرس دارم،انگشتم را روی ماشه می کشم و تو هدایت کننده ی گلوله باش. شلیک کردم و دقيقاً به دریچه اصابت کرد و سنگر بتونی دشمن منهدم شد. اللّه اکبر های مسعود و من شروع شد.

بچه های گروهان که پشت سرما بودندخواستند به سراغ ما بیایندکه اعلام کردیم همان جا سنگر بگیرید تا ما، خدمت شما برسیم. بلند شدیم و ایستاده به راه افتادیم. خیلی خوشحال بودیم به نزدیکی 15-10متری گروهان رسیدیم.

مسعود ومن شانه به شانه هم حرکت میکردیم که ناگهان مسعود برروی زمین افتاد.سریع سرمسعود رابغل کردم و مسعود راصدا زدم.مسعود...مسعود...ولی مسعود آسمانی شده بود.لحظات خیلی سختی بود.ازیک طرف نمیدانستم چطور پیش بچه های گردان برگردم و از طرف دیگر چطور دوربین شکاری را از گردن مسعود دربیاورم..صورتم را روی صورتش گذاشتم و گفتم مسعود اگر کشته شوم که هیچ ولی اگر زنده ماندم انشاءاللّه که در روز قیامت دست مرا بگیر.

 

دوربین شکاری را آرام از گردن مسعود دراوردم. دراین حین یک نیروی عراقی کُرد زبان با یک اسلحه کلاش بغل یک سنگ ایستاده بود.با فریاد بلندگفتم:تو بودی هم رزمم راشهید کردی!؟بلافاصله همراه باچندنفراز بچه های گردان به سراغش رفتیم و او را اسیرکردیم.برادر بزرگوارم مهدی کمری، کنارتخته سنگی نشسته بود.گفتم مهدی، خبربدی برایت دارم.وقتی خبرشهید شدن مسعود را برایش گفتم مهدی شروع به گریستن کرد.من هم که خیلی دلم پرازدرد بوددوست داشتم بلندگریه کنم اما نیروهای تحت امرمارا زیر نظرداشتند.گفتم: آقای کمری بلندشو تاانتقام حسن،مسعود ومابقی عزیزان را بگیریم.

خودمان گروهان را سازماندهی کردیم.عده ای نیرو پشت سر همان تیرباری که ازبین رفته بود سنگر گرفته بودند.درگیری سخت و نفس گیری باآنهاداشتیم. درگیری به پرتاب نارنجک وبعضی مواقع تن به تن تبدیل شده بود.خدامیدانددلخون شده بودیم که فقط بتوانیم انتقام شهدایمان رابگیریم.دراین حین بنده مجروح شدم.مرمی گلوله درزیرزانوی پای چپم گیرکرده بود.دردزیادی داشتم.زمانی که برادرکمری مرادیدباصدای بلندگفت فلانی به خون شهیدان قسم ازاین نقطه یک قدم عقب نشینی نخواهم کرد.من هم درکنارت هستم.بیسیم چی،بیسیم را پرتاب کردو به سمت من امد. درخواست سیخ اسلحه کردم که مرمی را از زیر زانویم دربیاورم. ولی یکی از همرزمانم گفت من اینکار را نمیکنم چون پایت شکسته است.ولی من مطمئن بودم پایم سالم است.


سربازوظیفه ای به نام مجتبی میرزایی که درفاصله حدود 5 متری ازمن مجروح شده بود.به مجتبی گفتم هرطور شده یک سیخ اسلحه رابه من برسان.مجتبی توانست سیخی رابه من بدهد. نوک سیخ را درطرف دیگر زانویم در مقابل مرمی گذاشتم و باسنگ به پشت سیخ ضربه زدم تا مرمی از نقطه ای که به زانویم اصابت کرده بود بیرون افتاد و بلافاصله چفیه رابرمحل ضايعه بستم. در این حین علی رغم درد شدیدی که داشتم با دیدن درگیری شدید بچه ها و تنهایی مهدی کمری با تمام توانم سعی کردم بر درد غلبه کنم و با سلاح آر پی جی به سمت نیروی دشمن شلیک کردم.

 

مهدی کمری،مرحوم تدیّن(روحش شاد) وچندنفرازبچه هامردانه جنگیدندتابردشمن غلبه کردیم ودرپایان فرماندهی محترم لشگرتشکرزیادی کردندو قول دادبعدازاتمام عملیات وبازگشت به شهرهماهنگی لازم با مردم جهت استقبال از گردان به عمل آید که همین گونه نیز شدو مردم شریف پلدختر نیز به خوبی و با استقبال پرشور خود خستگی این عملیات را از تن بچه ها بیرون آوردند.

 

اما این استقبال باحسن،مسعود و دیگر دوستان قطعا لذت بخش ترمی بود!!!!  روحشان شادو یادشان گرامی باد.   کرم رضا میررضائی جانشین وقت گردان شهدا

دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظرات

    • کامران خسروی
    • 8 مهر 1397 00:38
    • 0
    با سلام به شهیدان اسلام
    برادر پاسدار جناب آقای کرم رضا میر رضائی امیدوارم در کنار خانواده بهترین روزهای زندگی خود را پشت سر بزاری و در برابر مشکلات زندگی پاسدار وار استقامت کنی
    خدا حافظ شما و دیگر عزیزان زحمت کش رزمنده و تمامی همرزمان سلام اینجانب را به خانواده شهید شکارچی برسان
    • مهدی
    • 1 فروردین 1395 13:18
    • 0
    سلام خدا بر شهیدان 8 سال جوانمردی و غیرت، و درود خداوند بر راویان ، جانبازان جنگ تحمیلی

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید