جمعه، 31 فروردین 1403
اجتماع
شناسه خبر: 110

برگی ازکرامات امام خمینی(ره)

كرامت ناگفته اي ازامام خميني«ره»/امام تمام زندگي آينده يك جوان راتالحظه مرگش به اومي گويد

حضرت امام انگشترش را به من داد و گفت:این انگشترمال تو بعد فرمود:تو خوب میشوی و با دختر یک آیت الله ازدواج میکنی،بعد درسفر دوم به کربلا پایین پای حضرت عباس (ع) ایست قلبی میکنی و می میری.

امام خميني درجماران تمام زندگي آينده يك جوان راتالحظه مرگش به اومي گويد

بالاگريوه_آیت الله مهدی احدی ازاساتیدحوزه علمیه قم وصاحب تفسیرفروغ:حدود20سالی است به مدت10روز،بعدازنمازصبح،جلسه ای داریم درشهرمان بابل روزی وقتی ازمنبرپایین می آمدم،دیدم آقایی که همیشه جلوی منبرمی نشست واتفاقاً اهل اشک هم بودآمدوگفت:حاج آقایک وقتی به من می دهی ؟
گفتم:اتفاقاًخیلی دلم می خواهدباهم حرف بزنیم.شما 10ساله پای منبرمن می آیی امایک حرف بامن نمیزنی.تشریف بیاور.(ایشان بسیارباادب سلام میکردوهیچ چیزی هم نمی گفت -نوارش هم هست ودادم به نشرآثارامام)ایشان به منزل ماکه درروستایی در بابل است آمد .
گفت :حاج آقا دیگه می خواهم بگم .
گفتم :بگو
گفت :من جوان لاتی بودم درشهر،تااینکه انقلاب پیروزشد.یک مرتبه همه داشتندبایک مینی بوس به جماران خدمت امام می رفتند ؛ به من گفتند تو هم بیا دیگه !
گفتم :بابا !ماو این همه معصیت ...
اما سید را دوست داشتم .
به هر حال ماهم آمدیم جماران خدمت امام.امام آن روزملاقات نداشت امامردم آنقدرشعاردادندکه حاج احمدآقا گفت:شما صبرکنید ساعت ده و نیم به بعد بیایید دست امام را ببوسید و بروید .
ما هم ساعت ده و نیم به صف برای دست بوسی امام ایستادیم ؛همه دست امام رابوسیدندتا نوبت به من رسید.تا آمدم دست امام را ببوسم ایشان دستشان را کشیدند!من خیت شدم و امام هم فهمید که من خیت شدم.تو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی باخودم گفتم :بابا مردحسابی برای همه داشتی ،امابرای من دست کشیدی ؟خوب اگه میدونستم نمی آمدم.بعد آمدم که ازدرب بروم بیرون،محافظ امام برگشت و گفت :آقای فلان ! جوان ! شما بیرون نرو .
با خودم گفتم نکند می خواهند من رابازداشت کنند ؟
مجدداً محافظ گفت :به شما میگویم نرو ! امام با شما کار داره .
منتظر ماندم تاهمه دست امام رابوسیدندورفتند .
من رفتم داخل اتاق امام و دیدم حاج احمد آقا هم داخل اتاق نشسته است .
امام بااشاره به حاج احمدآقافرمودبروبیرون.بعدامام فرمود:دستم راکشیدم ناراحت شدی؟
گفتم :بله آقا.اینها همشهری های من هستند،همه دستتان رابوسیدندچرا من نه ؟
امام فرمود :پسرم چرانمازنمی خوانی ؟
  گفتم :تو ازکجا می دانی من بی نمازم .
امام فرمود :پسرم چرا گناه میکنی ؟خدا چه بدی به تو کرده ؟ 
گفتم :حاج آقا شما ازکجا می دانید ؟
امام فرمود:شما هم به این مقام می رسید،عمل کن به دینت .بعد انگشترشان را درآورد و گفت :این انگشترمال تو،به کسی نگو،و انگشتررابه من داد.بعد فرمود:تو خوب میشوی،خوب میشوی!و با دختر یک آیت الله ازدواج میکنی،بعد که ازدواج کردی بچه دارنمیشوی ،راه کربلا بازمیشود.درسفر اول کربلا نه ،درسفر دوم پایین پای حضرت عباس (ع) ایست قلبی میکنی و می میری و تو را کنارقبر حضرت عباس (ع) دفن میکنند! ولی این مطالب را به کسی نگو .
حاج آقای احدی همه مطالب امام تااینجا درست بود.داماد یکی ازآیات شدم ( آقای احدی :اسمش را بگویم می شناسید)بچه دارهم نشدم .سفر اول کربلا رارفتم وحالا دومین و آخرین سفرکربلای منه .
کل مطالب رابرروی نوارهم ضبط کردم .همه را گفتم.فقط سّرمن رابدونید.اگرمن ازدنیا رفتم مطلب را آشکار کنید .(این نواربه نشرآثارامام هم فرستاده شد)
بعد ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم .
درست کنارقبرحضرت عباس(ع)درحال زیارت نامه خواندن ایست قلبی کرد و ازدنیا رفت .
آمدندکه او رابرای دفن ازحرم بیرون ببرند،خدام حرم حضرت عباس (ع) آمدندوگفتند:کجا ؟
حضرت عباس (ع) به ما پیغام داده که این مرد را پایین پای من دفن کنید .
الان کفشداری حضرت عباس (ع) که میروید،در پایین پای حضرت دفن است . منبع:وبسایت استقامت

دسته بندی: اجتماع
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید