جمعه، 31 فروردین 1403
خانواده و جوانان
شناسه خبر: 26

شيوه ازدواج درخانه رهبران نظام

بالاگریوه : بزرگان عرصه سیاست و معنویت هم مانند همه آدم‌ها،یک روز رفته‌اند خواستگاری،یک روز بله گرفته‌اند و یک روز داماد شده‌اند.

بالاگريوه/مانند همه آدم‌ها،آنها هم یک روز رفته‌اند خواستگاری،یک روز بله گرفته‌اند و یک روز داماد شده‌اند.مانند همه آدمهاآن یک روز،روز آنها بوده، روزی که زندگی‌شان سر و سامان گرفته و خانه‌بخت، خانه جدید آنها شده است. بزرگان عرصه سیاست و معنویات را می‌گوییم.
اماهر که باشند،آنها هم زیرآن پارچه سفید که رویش قند ساییده می‌شود،نشسته‌اند،به قرآن نگاه كرده‌اند و چند آیه به یمن روز عقد وعروسی وتشکیل خانواده‌ای جدید خوانده‌اند و آن روز داماد شده‌اند، ظریفی می‌گفت:روز ازدواج،روزآغاززندگی است واین روزحکم محتوم همه آدم‌هاست.
به همین خاطربودکه تصمیم گرفتیم درروزی که بسیاری پای سفره عقدمی‌نشینندوسندازدواج‌شان راامضامی‌کنند،درروزی که به یمن میلادبزرگ رسول اکرم(ص)جوانان راه خانه بخت رادرپیش می‌گیرند،برویم سراغ حکایتهای ازدواج بزرگان وبزرگ زادگان ودر زمانه‌ای که مراسم «خانه بخت رفتن»حکایت جیب پرپول است وترتیب دادن مجلس مفصل،ازسادگی ازدواج بزرگان وبزرگ‌زادگان یاد کنیم.درادامه گزارش جالب روزنامه ایران رادر این باره می خوانید:
روز«ایران» وروح الله(ره)
حاج سیدمحمدصادق لواسانی،دوست صمیمی امام خمینی(ره)دردوران طلبگی بود.یک روزدرگعده دوستانه ازروح الله(امام خمینی) می پرسد:چراازدواج نمیکنی؟جوان آن روزکه بعدهابه رهبری بزرگ تبدیل شد،پاسخ میدهد:«من تاکنون کسی رانپسندیده ام،ازخمین هم نمیخواهم زن بگیرم،به نظرم کسی نیامده» همانجاسیدمحمدصادق ازقول همسرش، دخترآقای ثقفی راپیشنهاد میکند.
روح الله جوان،با حجب وحیای مخصوص جوانان آن دوران،از محمدصادق میخواهد پا پیش بگذارد و دختر آقای ثقفی را برای او خواستگاری کند. «قدس ایران» دختر تحصیلکرده ای بود. او به سه زبان صحبت میکرد. حکایت میشود همان حکایت همیشگی،دختر مورد نظر «نه» میگوید و روح الله 10 ماه صبوری میکند و در این 10 ماه 5 بار به خواستگاری همان دختر میرود.
پدر دختر،محمدثقفی راضی به ازدواج بود ولی «قدس ایران»رضایت نمیداد،اومی ترسیدر وح الله چون طلبه است خشک باشد، میترسید روح الله وضع مالی مناسبی نداشته باشد،می ترسید مجبور شود برای سکونت ازتهران به قم برود.اماهمه اینهاپس از10 ماه و به واسطه یک خواب تمام میشود.
قدس ایران ثقفی درخواب میبینددراتاقی سه سیدنورانی نشستهاند،ازپیرزنی درموردآنهامیپرسدوپاسخ میشنودکه حضرت محمد(ص)،حضرت علی(ع)وامام حسن(ع)هستند.پیرزن میگوید:توازآنهابدت میآید؟!قدس ایران پاسخ میدهد:«اینهاائمه(ع)من هستند،خیلی هم دوستشان دارم.»
این خواب رابرای خدمتکارمنزل تعریف میکندوتعبیرش رامیشنودکه چون تو این سیدراردمیکنی این خواب رادیده ای. همین خواب کافی بود تااوبه سیدروح الله خمینی (ره) پاسخ مثبت بدهد و به خانه بختی برود که عشق درآن موج میزد.
عروس آقا
حکایت سادگی ازدواج امام خمینی (ره) در ازدواجهای بزرگان و بزرگزادگان دیگر هم وجود دارد. آیت الله سید علی خامنه ای، در کسوت رهبری نظام هستند، تصمیم میگیرند فرزندشان، سیدمجتبی را بر کرسی دامادی بنشانند، کاندیدای این وصلت دختر خانم دکتر حداد عادل بود.
 همسرمقام معظم رهبری درسال 77باهمسر دکترحداد عادل تماس میگیرد و اذن خواستگاری میخواهد.زمان خواستگاری پس از مطرح شدن بادکترحداد عادل مشخص میشود.
رسم و رسوم ازدواج برای همه یکسان است، اول بایدعروس رابه صورت نامحسوس رویت کرد. به همین دلیل همسر مقام معظم رهبری به مدرسه محل تحصیل عروس آینده میروند. او درشرف 18سالگی ودانش آموز سال چهارم دبیرستان بود.
ماجرا اول به همین جا ختم میشود،بعداًدکتر حدادعادل تعریف میکند: «برای کاری خدمت آقارفتم،آقا فرمودند:خانم استخاره کردند جوابش خوب نبوده است. یک سال ازاین ماجرامیگذرد.مجدداًصدای زنگ تلفن خبرتازه ای راروایت میکندو بازخانواده مقام معظم رهبری، اذن خواستگاری میخواهند.
همسر رهبر معظم انقلاب به همسردکترحداد عادل گفته بودند:«چون دخترتان،دخترمحجبه،فرهیخته و خوبی است او را پسندیده ایم.ایشان مانندهمه خانواده های ایرانی یک قواره پارچه گرفتندو به همراه سیدمجتبی به خواستگاری رفتند.عروس خانم و آقا داماد همدیگر را دیدند،حرفهایشان رازدند و بله راگفتند.
 بعدازچندروز آقای حداد عادل به دیداررهبر معظم رفت،ایشان فرمودند:«شما وضع مالی نسبتاً مناسبی دارید،امازندگی من اینطور نیست، اگر بخواهم همه زندگی خودم رابار کنم،غیرازکتابهایم، یک وانت بارمیشود، اینجاهم یک اتاق اندرون ویک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان با من دیدارمیکنند، من پول ندارم خانه بخرم،خانه ای اجاره کرده ام که یک طبقه مصطفی (فرزند ارشد مقام معظم رهبری) و یک طبقه هم مجتبی زندگی میکنند.
شمابادخترتان صحبت کنیدکه خیال نکندحالا که عروس رهبرمیشود چیزهایی درذهنش باشد.» پدربه دخترش این سخنان رامنتقل میکندودخترباکمال میل میپذیرد.
مراسم بله برون برگزارمیشود،رهبرمعظم انقلاب،خطاب به دکترحداد عادل میگویند: «درمورد مهریه،اختیارباشماست، ولی من برای مردم خطبه عقدمیخوانم. سنت من این بوده که بیشتر از 14سکه، عقدنخوانم و تاحالا هم نخوانده ام.
اگربخواهید،میتوانیدبیشتر از14سکه مهریه تعیین کنید ولی شخص دیگری خطبه عقدرابخواند،ازنظرمن اشکالی ندارد،چون تاحالا بیش از 14سکه برای مردم خطبه عقدنخوانده ام، برای عروسم هم نمیخوانم.»
خانواده عروس نمی پذیرندخطبه راکس دیگری بخواندوهمان 14سکه میشود مهریه عروس خانم، رهبرمعظم انقلاب یک انگشتر عقیق به عروسشان هدیه میدهندتااو نیز آن راسرسفره عقد به نشانه یک پیوند مقدس، برانگشت دامادبیندازد.
مراسم عروسی هم درهمان دو اتاق منزل رهبری باحضور فامیل وجمعی ازسران سه قوه و مسوولان برگزارمیشود وبا همین مراسم ساده دو جوان بزرگزاده به خانه بخت میروند.
ساده ماننددکتر
26خرداد ماه سال 90، شب عیدغدیرخم بود،باشگاه فرهنگی - ورزشی نهادریاست جمهوری ازیک عروسی ساده ومذهبی میزبانی میکرد.
آقای داماد،علیرضا نام داشت فرزنددکتر محمود احمدی نژادرئیس جمهور ایران،عروس خانم هم ازخاندان یک شهید پرآوازه بود، شهیدمحمود کاوه،مراسم همزمان شده بودباوقت شرعی به افق تهران،تالارخالی همه رابه سمت محوطه باشگاه هدایت میکرد.
 آنجانمازجماعت برپا بود،صاحبان مجلس و مهمانان پس ازانجام فریضه نماز،به تالارمیروند،مهمانی گرچه ساده است ولی پدرداماد توجه ویژهای به پذیرایی ازمهمانان دارد.عروس ودامادچندروزقبل به بیت رهبر معظم انقلاب رفته و زندگی خود راباخطبه عقدرهبری پایه گذاشته بودند.
14سکه بهارآزادی،به نیت 14 معصوم،مهریه عروس بود،عروسي که میدانست پای به خانواده ای گذاشته که درسادگی،دست کمی ازمردم دیگر نداشت.بحثهای اقتصادی هم دراین مهمانی وجودداشت و البته درقالب طنزمطرح میشد.
 به علیرضابه شوخی ازیارانه مستقل وهدیه یک میلیونی تولدبچه میگفتندوپدرداماد میخندیدوخوشحال بود،دیگران هم بادیدن چهره شادوبشاش رئیس جمهوری خوشحال بودند.وی درآن ساعت، اماخودرا رئیس جمهورنمیدانست،خود راپدری میدانست که بایداز مهمانان دامادی پسرش پذیرایی میکرد.
شام ساده پایان بخش این مراسم ازدواج بود.عروس وداماد، پس ازصرف شام، به سنت همیشگی،سواریک ماشین ساده و معمولی شدندوتالاررابه مقصدخانه بخت ترک کردند.رئیس جمهوری هم پس ازاین که ازآشپزها وپذیرایی کنندگان تشکرکرد، از باشگاه رفت تابازهم به مشغله های رئیس جمهوری اش برسد.
داماد شهید
عروس به گلهای قالی خیره مانده بود.چادرش رامحکم میگرفت تامباداحجابش مشکل داشته باشد.محمود جوان،مهیای رفتن به جبهه بودولی احساس میکرد هنوزدرزندگی چیزی کم دارد.اوسرش رابالا آوردو گفت:«میخواهم دینم کامل شود،میخواهم ازدواج کنم تا شهید شوم.»
دامادهمان کسی است که علیرضا احمدی نژاد،فرزند رئیس جمهور،دامادخانواده آنها شده،«شهیدمحمود کاوه» عروس همیشه آرزو داشت با یک سیدازدواج کندتا عروس حضرت زهرا(س) شود ولی محمود که سیدنبود. 
به هرحال اوتصمیمش را گرفت، بله را گفت،قراربود برای خریدعروسی به بازاربروند. شب تاصبح با این فکر که چه بخردوچه نخرد، خوابش نبرد، اماصبحانه راکه خوردفهمیدمحمودبه جبهه کردستان رفته است، این رفتن 8 ماه طول کشید و ...
عروس جوان
8 ماه تمام، نگران مرد آینده اش بود.یک شب ازجبهه زنگ زد و گفت:بساط عروسی راراه بیندازید،میخواهم زود بیایم و زود برگردم.میخواهم تهران بروم، میآیی؟ «عروس گفته بودکه میآیدومحمود همان را به حساب ماه عسل گذاشته بود.»
عروس و داماد،درتهران راه جماران رادرپیش گرفتندورفتندمحضر امام(ره)و خطیب عقدشان رهبری بودکه یک اشاره اش محمودرابه مرزشهادت میبرد. آن روز امام(ره) یک قرآن امضاکردو به عروس و دامادهدیه داد،دعایشان کرد و این زوج جوان هم به خانه بخت رفتند.داماد اما پای ماندن نداشت، یک روزبارسفررابست و رفت وروزدیگرخبر سفرسرخش درشهر پیچید.
تفسیر عشق
یک تقویم سازمان امل به دستش رسید، نقاشیهای آن رانگاه میکردکه یکی از آنها چشمش را گرفت. یکی ازنقاشیها زمینهای کاملاًسیاه داشت و وسط آن سیاهی شمع کوچکی میسوخت. 
زیراین نقاشی به زبان عربی نوشته شده بود:«من ممکن است نتوانم این سیاهی راازبین ببرم ولی باهمین روشنایی کوچک فرق ظلمت ونوروحق وباطل رانشان میدهم.» 
این نقاشی و این نوشته، او رابشدت تحت تأثیر قراردادوبه همین دلیل یک روزبا یکی ازدوستانش به سازمان رفت.درطبقه اول اوبه آقایی معرفی شد،اسمش مصطفی بود،مصطفی چمران،لبخندی برلب داشت وچهره اش مهربان بود.دخترجوان،جاخورد،فکرمیکرد چون مصطفی مردجنگ است بایدچهره ای عبوس داشته باشد اما آن لبخند و آن آرامش او را غافلگیر کرد.
مصطفی گفت: «ما خیلی منتظر شما بودیم» دخترجوان ازدوستش به آرامی پرسید مطمئنی این همان مصطفی چمران است و دوستش مطمئن بود.مصطفی یک تقویم،مثل همان تقویم سازمان امل به «غاده» داد،غاده (دختر جوان) گفت که آن را دیده است باهمه تابلو هایش ودوست دارد آن کسی که نقاشی نورو تاریکی را کشیده ببیند،مصطفی گفت:«خودم کشیده ام» و غاده متعجب این حرف را باورکرد.
شگفت آورتراین که،مصطفی همه نوشته های غاده راهم خوانده بودو ازحفظ همه آنهاراباز خوانی میکرد.عشق درهمین گفت وگو جوانه زدوچنان سایه افکندکه حتی غاده متوجه نشده بودسر مصطفی موندارد! وقتی به او گفتند،باور نکردوکار به جایی رسیدکه با دوستانش سرموداربودن یا نبودن سرمصطفی مجادله کرد. وقتی مصطفی برای خواستگاری آمد، غاده همان دم در،شروع کرد به خندیدن، او تازه به قدرت عشق پی برده بود.
 این عشق به سرانجام ازدواج رسیدومصطفی وغاده پای سفره عقد نشستند.مصطفی به اویک روسری گلگلی داده بودوگفته بود که بچه های موسسه دوست دارندشمارابا روسری ببینندواو از آن روزهمان روسری راسرمیکرد. 
آن اوایل پدرغاده مخالف بود ولی این دخترجوان تصمیمش راگرفته بود، آنقدرعاشق بودکه برای اولین باردر 25سال عمرش بخواهد پدرش را ناراحت کند. در جواب پاسخ منفی پدرش گفته بود: «میروم، امام موسی صدر که حاکم شرع است، اجازه دادهاند» پدر که دید راهی نداردبه سختی رضایت داد.
غاده درهمه آن تاریکیها،شمع حقیقت رایافته بود، 9ماه بودکه مصطفی رامیشناخت،او باهمه فرق میکرد،جوردیگری بود،جوری که غاده مغرورراعاشق خود کرده بود.سرسفره عقد،کادوی دامادرابازکرد،یک شمع بود.مصطفی یک جلدقرآن کریم مهرش کردوتعهدداد که غاده رادرراه تکامل،اهل بیت و اسلام هدایت کند.
 مهمانان درمراسم پچپچ میکردند.آنهامیگفتندقراراست مصطفایی که 20سال ازغاده بزرگتر است اوراکجاببرد؟کجاخانه گرفته؟رفتندو دیدندیک اتاق است باچندصندوق میوه به جای تخت،هیچ کس باورش نمیشداما غاده آن اتاق را،آن سادگی را، آن بیریایی را دوست داشت. او عاشق مصطفی شده بود، عشقی که هنوز هم او رانوازش میدهد.
دسته بندی: خانواده و جوانان
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید