سه شنبه، 29 اسفند 1402
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 145

ره یافتگان وصال

زندگينامه سربازجان بركف اسلام شهيدعلي حيدري

پدر و مادر بزرگوارم مي دانم كه شما و هر پدر و مادري چقدر به فرزندتان علاقه داريد،اما امروز بر اساس وظيفه و تكليف ديني ام براي دفاع از انقلاب، اسلام و ميهنم به جبهه آمده ام.

پدر و مادر بزرگوارم مي دانم كه شما و هر پدر و مادري چقدر به فرزندتان علاقه داريد،اما امروز بر اساس وظيفه و تكليف ديني ام براي دفاع از انقلاب، اسلام و ميهنم به جبهه آمده ام.

 بالاگريوه - شهيد علي حيدري فرزند اميدعلي در تاريخ1347 در روستاي واشيان از توابع شهرستان پلدختر لرستان در خانواده اي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود.

دوره ابتدائي رادردبستان كلك بيشه وتپه واشيان سپري كرد.
ورود او به دوره راهنمائي با پيروزي انقلاب اسلامي يعني سالهاي 58/59تا60 مصادف گرديد . دوران دبيرستان اين شهيد نيز با شرايط جنگ تحميلي عراق عليه انقلاب اسلامي تقارن پيدا كرد.
«علي» در بين همكلاسيهايش از لحاظ اخلاق اسلامي و درسي و انضباطي جايگاهي والا داشت.از دوران راهنمايي علاقه او به يادگيري قرآن و عمل به فرائض ديني كاملاً قابل لمس بود. به طوري كه توانست روخواني و تجويد قرآن و احكام اوليه را در حين دوره راهنمايي تكميل نمود. در سال1361 وارد دبيرستان17 شهريور پلدخترگرديد در اين موقع نوجواني 14ساله بود.

چون شرارت جنگ تحميلي عراق برعليه انقلاب اسلامي روزبه روزاوج مي گرفت براي حضوردرجبهه خيلي پافشاري مي كردولي دراين هنگام سه نفرازاين خانواده درجبهه بودندازايشان خواسته شدكه درس را ادامه دهدوفعلا به جبهه نيايدوايشان كه فردي قانع وآ‌گاه بودپذيرفت وتاپايان  سال تحصيلي62-61مشغول درس بودولي درسال 62كه سن خويش درحدبلوغت ديددرجواب منع خانواده درموردشركت ايشان درجبهه گفتندكه درسال گذشته كمي سن ايجاب مي كردكه حرف پدرومادروبرادران راگوش كنم وبه جبهه نروم ولي هم اكنون برخودواجب مي دانم كه ديگررضايت شما رابراي خويش تكليف ندانم .

وي بعد از تشكيل پرونده بسيجي واردميدان نبرد شدند و در اولين اعزام در عمليات خيبرشركت كرد.به گفته دوستانش مسئوليت علي دراين عمليات اطلاعات عمليات و بعضا كمك تيربارچي بوده كه در اين عمليات سالم به منزل برگشت و در همان سال توانست سال دوم دبيرستان را با موفقيت پشت سر بگذارد و در تابستان 63كه دبيرستان تعطيل شددوباره به جبهه مي رفت تااول سال تحصيلي 63-64 كه واردسال سوم دبيرستان گرديدوبعد ازگذراندن سال سوم درتابستان 64 دوباره ازفرصت تعطيلي كلاس استفاده نموده واردميدان گرديدكه دراين هنگام به عنوان آ‌رپي چي زن درعمليات چنگو له شركت مي كنندودراين عمليات يكي ازياران باوفاي خويش رابه نام علي محمدحا تمي ازدست داد.ازدست داداين دوست خيلي ايشان رامنقلب كرده بودبه طوري كه ديگرميلي به درس خواندن نداشت.

وقتي وارد سال چهارم دبيرستان شد هميشه ازدوست خويش ياد مي كرد و از سهل انگاري عده اي ازمسئو لين آن عمليات تاسف مي خورد با اين حال به تحصيل ادامه مي دادتا اينكه هنگام ثبت نام دانشگاه و دانشسرافرارسيد.ازايشان خواستيم كه ثبت نام كنددرجواب گفتندبنده شايداين سال تحصيلي رابه پايان  نرسانم.پس چه لزومي داردكه مقداري هزينه كنم براي ثبت نام جهت كنكوروچه بسا شركت من با عث ازبين رفتن امتيازفردي ديگرهم بشودوبا اصرارزيادخانواده اودردانشسراثبت نام كردوبعد ازامتحان كنكوردانشسرامصادف بودبافتواي امام خميني مبني براينكه براي مسلمين رفتن به جبهه ازاهم واجبات است وي سخن تاريخي امام رامدنظرقرارداده ودرتاريخ 65/2/25بااينكه هنگام امتحان سال چهارم وسرنوشت 12سال تحصيلي اش بودازطريق بسيج سپاه پلدخترخودرابه جبهه رساندكه بعدازسه روزواردعمليات حاج عمران مي گردد.دراين عمليات فرمانده دلاورچمران لرستان درويش علي شكارچي فرمانده گردان مالك اشتربه شهادت مي رسدوعلي بازدراين عمليات سالم برگشت.فرداي همان روزيعني 65/2/29كه گردان فرمانده ازدست داده به استراحتگاه برميگرددباراني ازآ‌سمان فرو مي ريزدوبه قول دوستان علي ايشان مي گويدكه اي ياران اين باران رحمت خداست كه نصيب ماگرديده ونشا نه راضي بودن خداازكارزارماست پس چرا بنشينيم آ‌ماده باشيدبراي عمليات بعدي كه دراين هنگام عده اي حدود 12نفرازدوستانش به همراهش براي عمليات بعدي آماده شده وبه مسئولين امرآ‌مادگي خودرااعلام مي دارندكه اين آ‌مادگي موردموافقت فرماندهان قرارگرفته ودرشب دوم خردادبراي دومين باردريك عمليات مداوم واردميدان نبردمي شوندبازماموريت رابه نحواحسن انجام مي دهندكه دراواخرما موريت يعني حدودساعت 9صبح روزدوم خرداد 65 پيكرپاكش مورداصابت چندين تركش خمپاره قرارميگيردوبه آرزوي هميشگي خودكه هماناشهادت درراه خداست نائل مي گردد.
شهيدعلي حيدري درعمليات خيبروچنگوله ودوباردرعرض سه روزدرعمليات حاج عمران شركت نموده كه درمرحله دوم به فيض شهادت نائل گشت.فعاليتهاي مذهبي ايشان درپشت جبهه قبل ازپيروزي انقلاب اسلامي درسنين كودكي ونوجواني بودهنوزواردمسائل سياسي نشده بودولي بااينكه هنوزبه حدبلوغ نرسيده بودنمازمي خواند ودرمراسمات مذهبي شركت مي كردوبعدازپيروزي انقلاب اسلامي فعاليتهاي مذهبي را همراه مسائل سياسي و با آ‌گاهي بيشتري ادامه داد.

در دوران تحصيلي راهنمايي هوادار و همكاري باانجمن اسلامي مدرسه و در دوران دبيرستان خود عضوانجمن اسلامي دانش آ‌موزان دبيرستان گرديد و در سال1362كه سن ايشان به حدود قانوني رسيد وارد بسيج درپشت جبهه يعني عضويت گروه مقاومت گرديدكه شبهاجهت پاسداري ازآ‌رمان انقلاب اسلامي مانند زاهدان شب صدر اسلام حفاظت و حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي و روزها به تحصيل مكتب درسي و مطالعه كتب مذهبي مي پرداخت هميشه سعي مي كردكه حتي لحظه اي اززندگيش را بيهوده نگذراند حتماخود رابه مطا لعه يابحثهاي سياسي دركلاس ومحيط مدرسه ويادرمحيط زندگي مشغول ميكرد.

فردي استوارو باچهره اي مذهبي درجامعه و باروحيه اي قوي ازهرلحا ظي درزمان جريان بني صدريك روزدركلاس نشسته بوديم كه بحث شهيدرجايي توسط معلم درميان دانش آ‌موزان شروع شدكه حدود27نفردرآن كلاس همگي باخودمعلم طرفداربني صدربودند و به آ قاي رجايي زخم زبان زده شد در اين هنگام شهيد علي بلندشد و گفت بنده آ‌قاي رجايي را به عنوان نخست وزيرجمهوري اسلامي ايران قبول دارم و مطمئنم كه فردي مذ هبي وبسيار رنج كشيده درراه انقلاب است و شايد در آ‌ينده رئيس جمهور شود در اين لحظه دانش آ‌موزان باتعجب به علي نگاه كردند و گفتند شايد شما هم حرفي شنيده باشيد ولي اين طور نيست .

ولي ايشان برگفته خويش  استوار ماند تا بعد از بحث كوتاهي درهمان ساعت معلم و اكثر دانش آ‌موزان به انتخاب هدف علي اطمينان پيدا كردند و ازوي پوزش طلبيدند بله علي فردي استوار در ادامه هدف بود علي زيربارظلم وستم حتي براي لحظه اي نمي رفت.

نورالدين احمدي از مسئولان وقت پايگاه مقاومت شهيد مؤمني در ارتباط با اين شهيد مي گويد: «علي» عليرغم سن پائين در بين بچه هاي پايگاه فردي متين، باوقار، زيرك و با هوش خصوصاً در بحث مسائل سياسي بود. اما معنويت او بر ساير خصوصيات ايشان چيرگي داشت و ازچهره ايشان عشق به حضرت امام و آرمانهاي انقلاب موج مي زد و در يك كلام او فردي جلوتر از زمان و شرايط سن شناسنامه اي خود بود.

وصيت نامه شهيد  علي حيدري

الحمدلله رب العالمين
ازخانواده ي عزيز وگراميم تشكرمي كنم برا ي اينكه مرا اينچنين تربيت كرده ايدكه بتوانم در راه اسلام كشته بشوم مثل قاسم واكبر چون وصيت نامه براي هرمسلماني واجب است مي خواهم چندكلمه اي به عنوان وصيت به خانواده ام عرض كنم.خانواده ي عزيزم دادن خمس وزكات ونمازوروزه را فراموش نكنيدبه تمام فتوا هاي امام دراحكام اسلامي عمل كنيد.ازبرادرانم مي خواهم به پدرومادرم خدمت كنيدوحق فرزند ووالدي رابه طوركامل رعايت كنيدومطلب مهم من اين جا ست كه اگرمن شهيدشدم واموالي به شما رسيد تمام آن راصرف خرج تحصيل برادران وخواهرمحصلم كنيدومبادابگذاريدازلحاظ ماديات ومعنويات درمضيقه قرارگيرندوازبرادران و خواهردانش آ‌موزم مي خواهم كه درسهايشان را باهرمشكلي كه شده به طوركا مل بخوانند و مبادادرسشان را ترك كنند يا كم بخوانند و هيچ سستي به خودراه ندهيدمن دوست داشتم درخانه مان روزي كلاسي تشكيل دهيم و به ياد گيري مسا ئل اسلامي بپردازيم كه اميد وارم بعد ازمن به اجرادرآيد ازخانواده عزيزم مي خواهم كه به خاطرمسائل كوچك مادي باهم اختلاف پيدا نكنند وهميشه  باهم به طوراسلامي رفتاركنيد اما پدرومادر بزرگوارم مي دانم كه هرپدرومادري به فرزندانشان علاقه زياددارنداما چه كنم دستوراسلام است .مادرجان تورا به خدابراي من زيادناراحت نباشيدشماهم اكنون 10فرزندداريدومي دانيدهرچيزي خمس داردوخمس وزكات فرزندهم فرزنداست ومي دانم كه درطول تاريخ زنان زيادي بوده اندكه عده زيادي ازعزيزان خودرا ازدست داده اند مثل حضرت زينب درروزعاشورا.حال كه يكي ازده فرزندشمادرراه اسلام ازشما گرفته مي شودزيادنگران نباشيدوزينب وارمقاومت كنيدوشما كه اين اندازه مرادوست داريد مسائل اسلامي رارعايت كنيدوصبرداشته باشيد.كه خدابا صبركنند گان است خداحافظ .

اجركم عندالله برادرحقيرشماعلي حيدري
ان الله اشتري من المومنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنه به درستي كه خداخريداري مي كندازمومنين جان ومالشان رابه بهاي بهشت .

خاطراتي ازشهيدعلي  حيدري  به نقل ازبرادرشهيد

خاطراتي كه ازعلي دارم در زمان كودكي بسيار ساكت و اخلاق نيكو داشت و با اينكه بچه بود اما هيچوقت حرف نسنجيده نگفت و از كسي هم قبول نكرد و سعي مي نمود آنچه واقعيت است بگويد و يابپذيرد و در مورد دوره تحصيلي راهنمايي كه مصادف بود با فعاليتهاي شديد منافقين ضمن اينكه عليه منافقين حركت مي كرد آنها را هم خوب مي شناخت و مي گفت تادهانشان به سخن باز ميشود برايم مشخص است كه اينهامنافق هستند و ضدبشر هستند.خاطره همين دوره راهنمائي اش استواري دركلام وانتخاب هدف بخصوص همان بحث بني صدرورجايي كه بيان شددرمقابل معلم ايستادوخم به ابرونياوردچون حق رامي شناخت ازكمي طرفدارانش نمي هراسيدوعلت اينكه من آن بحث راخاطره مي دانم ‌آن است كه در آن زمان بني صدر فرمانده كل قوا بود و رجايي را خيلي ضعيف و بي سواد دربين مردم معرفي مي كرد.
خاطره بعدي كه دوستانش نقل نموده اند عمليات چنگوله بود كه گفتند در آن شرارتهاي آتش دشمن و نيز گرماي تابستاني آن هم خوزستان شهيدعلي بعد از44 ساعت گرسنگي و تشنگي در آن منطقه گرم وسوزان به ماموريت خودبدون هيچگونه ناراحتي روحي ادامه وهمچنان آ‌رپي چي عليه دشمن مي زد .
خاطره بعدعمليات حاج عمران بودكه دوستانش گفتندهمه باهم شب اول واردعمليات شديم وبعدازاتمام ماموريت به استراحتگاه آ‌مديم بعدازچندساعت استراحت باراني شروع شدديديم علي بلندشدوگفت برادران اين باران نوري است كه ازطرف خداوندبراي ما نازل  شده وماهم بايدبراي تشكروسپاگزاري ازخداي باريتعالي به طرف ميدان رويم وعليه دشمن خدابجنگيم  گفتندبه اوگفتيم كه همين امشب ازعمليات برگشته ايم.گفت باشدولي عمليات كه تمام نشده نيامده ايم يك ماموريت يك شبه برويم وبرگرديم آمده ايم عليه دشمن خدابرزميم اين راگفت وكمربند رامحكم بست وبه همراهي يكي ازگردانهاي تازه نفس به نام گردان شهدابه طرف منطقه عمليا تي حركت كردكه آن شدآخرين ما موريت و اخرين خاطره دنيائي علي

دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید